Part:44
Part:44
مدتی بود که کنار هم در حال قدم زدند بودند. هیچ کس حرف نمیزد، البته همچین قصدی هم نبود.
اون سکوت بینشون، با صدای پرنده ها، صدای بچه ها یا ماشین هایی که هر چند وقت یه بار از کنارشون رد میشدند و دود بدی از اگزوزشون بیرون میدادن، همراه بود.
تا وقتی که امیلی تصمیم به صحبت کردن،کرد اون حالت ادامه داشت.
- تا اونجا میخوایم پیاده بریم؟
- نه.
- پس چی؟
- چقدر سوال میپرسی، دندون رو جیگر بذار متوجه همه چی میشی.
تهیونگ کسی بود که به اون مکالمه کوتاه پایان داد، اما امیلی یه دندهتر از این حرفا بود.
پس دوباره سوالش رو تکرار کرد.
- جواب منو بده!
با دلخوری گفته بود، شاید همین باعث شد تهیونگ بعد از نفس عمیقی که کشید براش توضیح بده.
- با ماشین دوستم میریم، ولی تا یه جایی رو پیاده میریم، بعد هم، هم دیگه رو ملاقات میکنیم.
و با یک لبخند بزرگ که امیلی حتی اگه نمیخواست هم نمیتونست نبینتش، حرفش رو تموم کرد.
بعد از اون پیاده روی نسبتا طولانی که داشتند، به مقصد مورد نظر رسیدن.
امیلی از دور پسری با موهای بوری دید که به ماشین تکیه داده.
حدس اینکه دوست تهیونگ که همش دربارهاش حرف میزد اون باشه چیز سختی نبود، و خب چند قدم بعدی که برداشتند مشخص بود که این فرضیه هم درست بود.
امیلی اون لحظه به هوش و ذکاوتی که داشت ایولی گفت، البته خودش به خودش خندید.
این کار ها دور از انتظارش بود.
وقتی اون پسر صدای قدم های کسایی رو شنید، سرش رو برگردوند و با دیدن تهیونگ و دختر کنارش لبخند زیبایی بر لبانش نشوند.
با تهیونگ دست داد، و وقتی رویش رو به امیلی برگردوند هر دو نفر اونها تعجب کردند، با هم یک چیز رو گفتند.
-تو؟
و تهیونگ با تعجب به اون دو نفر نگاه میکرد.
-شما همو میشناسید؟
اول پسر مو بور چشمانش رو از امیلی گرفت و به تهیونگ جواب داد.
- خب یک ملاقات کوچیک با هم داشتیم، ولی فکر نمیکردم اون کسی که دیشب داشتی ازش تعریف میکردن و مخم رو میخوردی ایشون باشه!
پسر با خنده همه رو گفت، و بی توجه به صورت شُک شده تهیونگ و گیج امیلی، به سمت صندلی راننده رفت، نشست و منتظر به دو نفری که هنوز بیرون ایستاده بودند نگاه میکرد.
و تهیونگ به خاطر سوتی بزرگی که دوست عزیزش داده بود، یا صدای بلند اعتراض خودش رو هم اعلام کرد.
- یااا، جیمین پابو.(احمق)
و خب چون به کرهای گفته بود، امیلی نتونست متوجه منظور تهیونگ بشه، ولی از اونجا که خیلی باهوش بود و از روی حدس هایی که زد اسم اون پسر مو بور، جیمین بود.
سریع هر دو نفر سوار ماشین شدند و راه افتادند.
و تهیونگ هم با اخم به جاده نگاه میکرد، و یک چیز ذهنش رو خیلی درگیر کرده بود که حتما باید میپرسید.
---------------
سلام سلام آفتابگردونا، امیدوارم هفته خوبی رو شروع کرده باشید. به مناسبت این ۴۲ تایی شدنمون پارت جایزه دادم😂ببین چقدر خوبم آخه
----------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fangiction
مدتی بود که کنار هم در حال قدم زدند بودند. هیچ کس حرف نمیزد، البته همچین قصدی هم نبود.
اون سکوت بینشون، با صدای پرنده ها، صدای بچه ها یا ماشین هایی که هر چند وقت یه بار از کنارشون رد میشدند و دود بدی از اگزوزشون بیرون میدادن، همراه بود.
تا وقتی که امیلی تصمیم به صحبت کردن،کرد اون حالت ادامه داشت.
- تا اونجا میخوایم پیاده بریم؟
- نه.
- پس چی؟
- چقدر سوال میپرسی، دندون رو جیگر بذار متوجه همه چی میشی.
تهیونگ کسی بود که به اون مکالمه کوتاه پایان داد، اما امیلی یه دندهتر از این حرفا بود.
پس دوباره سوالش رو تکرار کرد.
- جواب منو بده!
با دلخوری گفته بود، شاید همین باعث شد تهیونگ بعد از نفس عمیقی که کشید براش توضیح بده.
- با ماشین دوستم میریم، ولی تا یه جایی رو پیاده میریم، بعد هم، هم دیگه رو ملاقات میکنیم.
و با یک لبخند بزرگ که امیلی حتی اگه نمیخواست هم نمیتونست نبینتش، حرفش رو تموم کرد.
بعد از اون پیاده روی نسبتا طولانی که داشتند، به مقصد مورد نظر رسیدن.
امیلی از دور پسری با موهای بوری دید که به ماشین تکیه داده.
حدس اینکه دوست تهیونگ که همش دربارهاش حرف میزد اون باشه چیز سختی نبود، و خب چند قدم بعدی که برداشتند مشخص بود که این فرضیه هم درست بود.
امیلی اون لحظه به هوش و ذکاوتی که داشت ایولی گفت، البته خودش به خودش خندید.
این کار ها دور از انتظارش بود.
وقتی اون پسر صدای قدم های کسایی رو شنید، سرش رو برگردوند و با دیدن تهیونگ و دختر کنارش لبخند زیبایی بر لبانش نشوند.
با تهیونگ دست داد، و وقتی رویش رو به امیلی برگردوند هر دو نفر اونها تعجب کردند، با هم یک چیز رو گفتند.
-تو؟
و تهیونگ با تعجب به اون دو نفر نگاه میکرد.
-شما همو میشناسید؟
اول پسر مو بور چشمانش رو از امیلی گرفت و به تهیونگ جواب داد.
- خب یک ملاقات کوچیک با هم داشتیم، ولی فکر نمیکردم اون کسی که دیشب داشتی ازش تعریف میکردن و مخم رو میخوردی ایشون باشه!
پسر با خنده همه رو گفت، و بی توجه به صورت شُک شده تهیونگ و گیج امیلی، به سمت صندلی راننده رفت، نشست و منتظر به دو نفری که هنوز بیرون ایستاده بودند نگاه میکرد.
و تهیونگ به خاطر سوتی بزرگی که دوست عزیزش داده بود، یا صدای بلند اعتراض خودش رو هم اعلام کرد.
- یااا، جیمین پابو.(احمق)
و خب چون به کرهای گفته بود، امیلی نتونست متوجه منظور تهیونگ بشه، ولی از اونجا که خیلی باهوش بود و از روی حدس هایی که زد اسم اون پسر مو بور، جیمین بود.
سریع هر دو نفر سوار ماشین شدند و راه افتادند.
و تهیونگ هم با اخم به جاده نگاه میکرد، و یک چیز ذهنش رو خیلی درگیر کرده بود که حتما باید میپرسید.
---------------
سلام سلام آفتابگردونا، امیدوارم هفته خوبی رو شروع کرده باشید. به مناسبت این ۴۲ تایی شدنمون پارت جایزه دادم😂ببین چقدر خوبم آخه
----------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fangiction
۱۵.۸k
۰۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.