پارت 116
خواستم برم باهاش
اما با زدن نور جلوی چشمم و یه درد عمیق... .
دکتر : حال مادر خوبه. سطح هوشیاری بالاست. کمبود خون دارن.
پلکام بهم چسبیده بود. آهسته با سختی چشام رو باز کردم که نور تو
چشام زده شد و سریع چشم بستم. خواستم دستم رو بالا بیارم که
سوخت.
ت: آخ.
با صدای من یکی با هیجان داد زد.
پرستار: خانوم دکتر به هوش اومدن.
چشمهام ایندفعه که باز کردم با پرستاری روبهرو شدم که داشت یه
درجه سُرُمم رو درست میکرد که با دیدن چشای بازم گفت:
پرستار : ای جانم، بیدار شدی خوشگل خانم؟!
به سختی دهن باز کردم:
ت: آ... آب!
پرستار: آب میخوای؟
سرتکون دادم که به سمت یخچال گوشه اتاق رفت که در باز شد و خانمی وارد اتاق شد وضعیتم چک کرد
کمک پرستار خم شدم و آب خوردم. دوباره دکتر خواست بره که
پرسیدم
ت: دکتر نگفتین حال بچم چطوره؟
دکتر نگاه ازم گرفت.
دکتر: گاهی خیلی چیز ها موندنی نیست ت جان.
اشکام چکید.
ت: یع... یعنی چی؟!
دکتر: تو بازم فرصت داری مادر بشی. برای هر کسی این موضوع پیش
میاد.
با فهمیدن اینکه منظورش چیه دستم روی شکمم خشک شد.
ت: من... من بچمو از دست دادم.
و ناگهان بغضم که ترکید و زدم زیر گریه
هیون اومد داخل
ت:جیمین هیون جیمین کو کجاس
هیون: اروم باش لطفا
ت: اتفاق بدی افتاده
هیون: جیمین
تو کماس
ت: منو ببر پیشش
چند روز بعد
دستمو روی شیشه سرد قرار دادم. به دستگاههای مختلف که به دهن و
سینهاش وصل بودن خیره شدم. صدای دستگاه مثل صدای تلمبههای
قلبم میمونه. اون صداها وایسن قلب منم وایساده.
هیون: ت نمیخوای چیزی بخوری؟ نمیخوای بری خونه؟ سه روزه این
ت:جک و سوجون چیشدن؟
جولیا جاش جواب داد.
جولیا: دو هفته دیگه دادگاه دارن. تو و استاد و آقای هیون باید باشین و منم
برای شهادت.
ت: نباید آب خوش از گلوی اون بی همه چیزا پایین بره.
اونا مصبب این حال ما هستن و از دست دادن بچهی من. با یادآوری
بچهای که مرد اشک تو چشمهام جوشید.
جولیا: ت چیشد؟
رو به سارا زمزمه کردم.
ت: بچم رفت.
صدای اونم بغض دار شد.
جولیا: اینجوری نگو فدات بشم. باز میتونی مادر بشی.
اما با زدن نور جلوی چشمم و یه درد عمیق... .
دکتر : حال مادر خوبه. سطح هوشیاری بالاست. کمبود خون دارن.
پلکام بهم چسبیده بود. آهسته با سختی چشام رو باز کردم که نور تو
چشام زده شد و سریع چشم بستم. خواستم دستم رو بالا بیارم که
سوخت.
ت: آخ.
با صدای من یکی با هیجان داد زد.
پرستار: خانوم دکتر به هوش اومدن.
چشمهام ایندفعه که باز کردم با پرستاری روبهرو شدم که داشت یه
درجه سُرُمم رو درست میکرد که با دیدن چشای بازم گفت:
پرستار : ای جانم، بیدار شدی خوشگل خانم؟!
به سختی دهن باز کردم:
ت: آ... آب!
پرستار: آب میخوای؟
سرتکون دادم که به سمت یخچال گوشه اتاق رفت که در باز شد و خانمی وارد اتاق شد وضعیتم چک کرد
کمک پرستار خم شدم و آب خوردم. دوباره دکتر خواست بره که
پرسیدم
ت: دکتر نگفتین حال بچم چطوره؟
دکتر نگاه ازم گرفت.
دکتر: گاهی خیلی چیز ها موندنی نیست ت جان.
اشکام چکید.
ت: یع... یعنی چی؟!
دکتر: تو بازم فرصت داری مادر بشی. برای هر کسی این موضوع پیش
میاد.
با فهمیدن اینکه منظورش چیه دستم روی شکمم خشک شد.
ت: من... من بچمو از دست دادم.
و ناگهان بغضم که ترکید و زدم زیر گریه
هیون اومد داخل
ت:جیمین هیون جیمین کو کجاس
هیون: اروم باش لطفا
ت: اتفاق بدی افتاده
هیون: جیمین
تو کماس
ت: منو ببر پیشش
چند روز بعد
دستمو روی شیشه سرد قرار دادم. به دستگاههای مختلف که به دهن و
سینهاش وصل بودن خیره شدم. صدای دستگاه مثل صدای تلمبههای
قلبم میمونه. اون صداها وایسن قلب منم وایساده.
هیون: ت نمیخوای چیزی بخوری؟ نمیخوای بری خونه؟ سه روزه این
ت:جک و سوجون چیشدن؟
جولیا جاش جواب داد.
جولیا: دو هفته دیگه دادگاه دارن. تو و استاد و آقای هیون باید باشین و منم
برای شهادت.
ت: نباید آب خوش از گلوی اون بی همه چیزا پایین بره.
اونا مصبب این حال ما هستن و از دست دادن بچهی من. با یادآوری
بچهای که مرد اشک تو چشمهام جوشید.
جولیا: ت چیشد؟
رو به سارا زمزمه کردم.
ت: بچم رفت.
صدای اونم بغض دار شد.
جولیا: اینجوری نگو فدات بشم. باز میتونی مادر بشی.
۴.۸k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.