پارت 114
و زود از اون هوای خفه بیرون زدم و به سمت در سالن رفتم که باز با
قفل بسته روبهرو شدم.
فایده نداشت. همونجا فرود اومدم. چرا دردسرهامون تمومی ندارن؟!
اومدم بلند شم که یکهو صدای آرژیر اومد. خوب که توجه کردم دیدم
آره. این صدای آرژیر پلیسه !هیجان زده بلند شدم که همزمان شد با
بیرون اومدن سوجون و جک . با مشت به در کوبیدم.
ت: من اینجام کمکم کنید.
بازوم کشیده شد و برگشتم سمت جک که گفت.
جک: راه بیوفت.
خواستم بازوم بکشم که سوجون اون بازوم رو گرفت و هر دو به سمت جایی رفتن
ت:ولم کنید! ولم کنید میگم!
یه در باز کردن و بیرون رفتیم که تازه متوجه شدم پسته عمارت هستیم.
نه نه اینها میخوان فرار کنن.
تا اومدم دوباره جیغ بکشم که دست جک رو دهنم قرار گرفت.
جک : هیس!
دستم رو گذاشتم رو دستش که رو به سوجون گفت:
جک: تا من این رو رام میکنم برو بگو بچهها بیان خودتم ماشین بیار.
سوجون: اوکی.
دوباره جیغ خفهای کشیدم که دم گوشم زمزمه کرد:
جک:به همین راحتی ها ولت نمیکنم. باید اون پارک جیمین تقاص پس
بده
و گوشیش از جیبش بیرون آورد و شماره ای گرفت
جک: زود از انبار جیمین رو بیارید
نه خدای من، جیمین درست جایی بوده که حدس میزدم. یکهو دست جک رو
گاز گرفتم که ولم کرد. از فرصت استفاده کردم و شروع کردم به دویدن
سمت جلوی عمارت و جیغ زدم:
ت: کمک، کمکم کنید!
که یکهو صدای بلند با بلندگو گفت:
_تسلیم بشید. بیدردسر همراه اونهایی که گروگان گرفتین بیاین بیرون
وگرنه مجبور میشیم به زور متوسل شیم.
صدا نزدیک بود و همچنین صدای قدمهایی که پشتم دویده میشد.
داشتم نفس کم میاوردم که یاد بچهی توی شکمم افتادم. خدای من...
من حاملهام.
هیون:ت
این.... این صدای هیون بود! ایستادم و برگشتم سمت صدا. خودش بود...
خودهِ خودش! به سمتم دوید.
هیون:خوبی؟
سرتکون دادم که پرسید.
هیون: جیمینکجاست؟
ت: ج...جک دنبالمه، با... باید... بریم یه جای امن.
سرتکون داد.
هیون:بیا بدو.
تا اومدم حرفی بزنم که گرمای چیزی رو بین پام حس کردم. خشک شده
قفل بسته روبهرو شدم.
فایده نداشت. همونجا فرود اومدم. چرا دردسرهامون تمومی ندارن؟!
اومدم بلند شم که یکهو صدای آرژیر اومد. خوب که توجه کردم دیدم
آره. این صدای آرژیر پلیسه !هیجان زده بلند شدم که همزمان شد با
بیرون اومدن سوجون و جک . با مشت به در کوبیدم.
ت: من اینجام کمکم کنید.
بازوم کشیده شد و برگشتم سمت جک که گفت.
جک: راه بیوفت.
خواستم بازوم بکشم که سوجون اون بازوم رو گرفت و هر دو به سمت جایی رفتن
ت:ولم کنید! ولم کنید میگم!
یه در باز کردن و بیرون رفتیم که تازه متوجه شدم پسته عمارت هستیم.
نه نه اینها میخوان فرار کنن.
تا اومدم دوباره جیغ بکشم که دست جک رو دهنم قرار گرفت.
جک : هیس!
دستم رو گذاشتم رو دستش که رو به سوجون گفت:
جک: تا من این رو رام میکنم برو بگو بچهها بیان خودتم ماشین بیار.
سوجون: اوکی.
دوباره جیغ خفهای کشیدم که دم گوشم زمزمه کرد:
جک:به همین راحتی ها ولت نمیکنم. باید اون پارک جیمین تقاص پس
بده
و گوشیش از جیبش بیرون آورد و شماره ای گرفت
جک: زود از انبار جیمین رو بیارید
نه خدای من، جیمین درست جایی بوده که حدس میزدم. یکهو دست جک رو
گاز گرفتم که ولم کرد. از فرصت استفاده کردم و شروع کردم به دویدن
سمت جلوی عمارت و جیغ زدم:
ت: کمک، کمکم کنید!
که یکهو صدای بلند با بلندگو گفت:
_تسلیم بشید. بیدردسر همراه اونهایی که گروگان گرفتین بیاین بیرون
وگرنه مجبور میشیم به زور متوسل شیم.
صدا نزدیک بود و همچنین صدای قدمهایی که پشتم دویده میشد.
داشتم نفس کم میاوردم که یاد بچهی توی شکمم افتادم. خدای من...
من حاملهام.
هیون:ت
این.... این صدای هیون بود! ایستادم و برگشتم سمت صدا. خودش بود...
خودهِ خودش! به سمتم دوید.
هیون:خوبی؟
سرتکون دادم که پرسید.
هیون: جیمینکجاست؟
ت: ج...جک دنبالمه، با... باید... بریم یه جای امن.
سرتکون داد.
هیون:بیا بدو.
تا اومدم حرفی بزنم که گرمای چیزی رو بین پام حس کردم. خشک شده
۴.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.