ا.ت :سرم داد نزن(داد)منو بزور اوردی اینجا حتی نمیگی کی هس
ا.ت :سرم داد نزن(داد)منو بزور اوردی اینجا حتی نمیگی کی هستی و چند سالته طلبکارم هستی؟(داد)
یونگی:اینطوریه ؟باشه ....باسلام و احترام مین یونگی هستم ۱۲۹ سالمه.......خوب شد؟
ا.ت :چ.....چی؟۱۲۹ سال؟
یونگی:بله مصلا خوناشامم......همین الانشم باید خداتو شکر کنی که تا اخرین قطره خونتو نخوردم
ا.ت:باشه عوضی ایکبیری دارم برات(به پسر من نگو ایکبیری خودت شبیه بادمجونی)(تو ذهنش ور ور کرد)
یونگی:صدای ذهنشو شنیدم ولی به روی خودم نیوردم و رفتم
ا.ت:رفتم تو اتاقم^ولی جدا از اینا......دوسش دارم(په نه پره ازش متنفر باش)
شب^
شوگا ویو
ا.ت از وقتی رفته تو اتاقش در نیومده یعنی چرا؟نکنه بلایی سره خودش بیاره
فلش بک به غروب^
ا.ت ویو
خب بزار ببینم ........اینم از این(هرچی لباس اونجا بود رو بهم گره زدم و از پنجره اویزونش کردم و خودم ازش اویزون شدم و رفتم پایین تو حیاطش کسی نبود پس سری دروازه رو باز کردم و رفتم بیرون )
شوگا ویو
وقتی دره اتاقشو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد ا....اون.....فرار کرد؟(نه نشسته داره نگات میکنه)
عشخای خاله میدونم کمه ولی دستم درد گرفتتتتتتتت
یونگی:اینطوریه ؟باشه ....باسلام و احترام مین یونگی هستم ۱۲۹ سالمه.......خوب شد؟
ا.ت :چ.....چی؟۱۲۹ سال؟
یونگی:بله مصلا خوناشامم......همین الانشم باید خداتو شکر کنی که تا اخرین قطره خونتو نخوردم
ا.ت:باشه عوضی ایکبیری دارم برات(به پسر من نگو ایکبیری خودت شبیه بادمجونی)(تو ذهنش ور ور کرد)
یونگی:صدای ذهنشو شنیدم ولی به روی خودم نیوردم و رفتم
ا.ت:رفتم تو اتاقم^ولی جدا از اینا......دوسش دارم(په نه پره ازش متنفر باش)
شب^
شوگا ویو
ا.ت از وقتی رفته تو اتاقش در نیومده یعنی چرا؟نکنه بلایی سره خودش بیاره
فلش بک به غروب^
ا.ت ویو
خب بزار ببینم ........اینم از این(هرچی لباس اونجا بود رو بهم گره زدم و از پنجره اویزونش کردم و خودم ازش اویزون شدم و رفتم پایین تو حیاطش کسی نبود پس سری دروازه رو باز کردم و رفتم بیرون )
شوگا ویو
وقتی دره اتاقشو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد ا....اون.....فرار کرد؟(نه نشسته داره نگات میکنه)
عشخای خاله میدونم کمه ولی دستم درد گرفتتتتتتتت
۲.۹k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.