چند پارتی جینـــ4
پارت اخر
جین همونطور ک مثل بچه ها پاهاشو رو صندلی گذاشته بود، سرشو عقب میبره تا بهتر ات و ببینه...
_اتی؟...مگه نگفتی فردا امتحان اخر ترم دانشگاهتو داری؟...برو بخواب دختر کوچولوم...من میرم دوش میگیرم و خودم میام پیشت میخوابم...
انگشت ا.ت روی گونه های نرم و سرخه جین نوازشوار حرکت کرد: تو برام مهم تری عزیز کردهِ من؛ بیا اول دستتو پانسمان کنیم..وگرنه بیشتر ملتهب میشه
آروم دست های خسته جین رو از دور کمرش باز کرد و به چشم های جین که مثل ماهِ دریایِ شب بود خیره شد
جین، کمی صندلیشو عقب برد...پاهاشو باز کرد و ات سمت خودش کشید...با قفل کردن پاهاش دور ات و مطمعن شدن ازینکه ات کاملا تحت محاصره ی خودشه، نفس عمیقی از خستگی کشید و چشمهاشو بست...دستشو ب اتی سپرد ک هنوز دانشگاه میره و معلوم نیست قراره چ بلایی سرش بیاره، ولی خب، مگه میتونه ب دخترش ن بگه؟
ا.ت دست سوخته جین رو توی دستش گرفت و با ملایمت پماد رو به روی قرمزی و سوختگی های دستش زد
بعد از اینکه مطمئن شد پماد کاملا روی سوختگی رو گرفته باند رو دور دست جین پیچید
همزمان با جین که مظلومانه با لب بیرون داده شده به دستش خیره شده بود صحبت کرد: جای دیگه اییت که آسیب ندیده؟؟
آروم آروم پانسمان دست جین رو تموم کرد و با سنجاق کوچیکی پانسمان رو تموم کرد
_ا-اخ...ات قلبم...
محکم دستشو روی قلبش فشرد...چون چشمهاش بسته بود مشخص نبود بغض کرده یا ن، ولی مشخص بود درد داره...
انگشت های ا.ت زیر چونه جین رو لمس کرد و آهسته سر جین رو بالا آورد: چیشد یهویی؟ حالت خوبه؟؟ اتفاقی برات افتاد؟؟ قفسه سینت ضربه دیده.؟
با چشم های نگران منتظر جواب جین بود
همونطور ک دستش روی قلبش بود، یک دفعه با دستش قلب درست میکنه و سمت ات میگیره...
_اوه، وقتی دیدمت خوب شدم...
اره، دوباره شوخیش گرفته بود...
دست ا.ت روی صورتش گذاشته بود و با صدایی که زیر دستش خفه شده بود جواب داد: ترسوندیم لعنتی.. فکر کردم اتفاقی برات افتاده و بهم نگفتی!!!
آروم روی بازوی جین رو فشرد و آروم خندید: تو خیلی شیرینی سوکجینی! مثل..مثل کیک توت فرنگی میمونی..خیلی شیرینی!
_اوه اوه اوه...کیک توت فرنگی؟ هوم...دوسش دارم...
همونطور ک حرف میزد، کم کم چشمهاش بسته شد و هر لحظه ب خوابیدنش نزدیکتر میشد...اون هیچوقت خستگیشو بروز نمیداد، با خوابیدنای یهوییش بقیه و از خستگیش مطلع میکرد...
لحظه ای چشمهاشو باز کرد، ولی ای کاش این اینکارو نمیکرد...کاملا بغض کرده بود...
دست های ا.ت دور صورت جین حلقه شد
آروم آروم به سمت صورت جین خم شد
بوسه آرومی روی گلوی جین کاشت و به چشم های بغض دار جین خیره شد: میگن اگه گلوی کسی که بغض کرده رو ببوسی اون بغض تبدیل به غمباد نمیشه
من هربار که سر هرچیزی بغض کنی گلوت رو میبوسم سوکجینم
جین ک داشت تو سرش با هوریا تاس مینداخت و تو عالم خودش بود، تک خنده ای میکنه و با بوسیدن گلوی ات، بوسشو پس میده...
_دختر کوچولوی من...
همونطور ک چشمای بغض دارش نیمه باز بود، دستی ب سر ات میکشه و اروم میشونتش روی پاهاش...
_میدونی، وقتی داشتم اتیشارو خاموش میکردم با خودم گفتم گرم تر ازینجا وجود نداره، ولی یادم رفته بود بغلی ک تنها متعلق به منه گرم ترین بغله امن دنیاست...
ات= @nilaa1529
جین= @kim_rn
جین همونطور ک مثل بچه ها پاهاشو رو صندلی گذاشته بود، سرشو عقب میبره تا بهتر ات و ببینه...
_اتی؟...مگه نگفتی فردا امتحان اخر ترم دانشگاهتو داری؟...برو بخواب دختر کوچولوم...من میرم دوش میگیرم و خودم میام پیشت میخوابم...
انگشت ا.ت روی گونه های نرم و سرخه جین نوازشوار حرکت کرد: تو برام مهم تری عزیز کردهِ من؛ بیا اول دستتو پانسمان کنیم..وگرنه بیشتر ملتهب میشه
آروم دست های خسته جین رو از دور کمرش باز کرد و به چشم های جین که مثل ماهِ دریایِ شب بود خیره شد
جین، کمی صندلیشو عقب برد...پاهاشو باز کرد و ات سمت خودش کشید...با قفل کردن پاهاش دور ات و مطمعن شدن ازینکه ات کاملا تحت محاصره ی خودشه، نفس عمیقی از خستگی کشید و چشمهاشو بست...دستشو ب اتی سپرد ک هنوز دانشگاه میره و معلوم نیست قراره چ بلایی سرش بیاره، ولی خب، مگه میتونه ب دخترش ن بگه؟
ا.ت دست سوخته جین رو توی دستش گرفت و با ملایمت پماد رو به روی قرمزی و سوختگی های دستش زد
بعد از اینکه مطمئن شد پماد کاملا روی سوختگی رو گرفته باند رو دور دست جین پیچید
همزمان با جین که مظلومانه با لب بیرون داده شده به دستش خیره شده بود صحبت کرد: جای دیگه اییت که آسیب ندیده؟؟
آروم آروم پانسمان دست جین رو تموم کرد و با سنجاق کوچیکی پانسمان رو تموم کرد
_ا-اخ...ات قلبم...
محکم دستشو روی قلبش فشرد...چون چشمهاش بسته بود مشخص نبود بغض کرده یا ن، ولی مشخص بود درد داره...
انگشت های ا.ت زیر چونه جین رو لمس کرد و آهسته سر جین رو بالا آورد: چیشد یهویی؟ حالت خوبه؟؟ اتفاقی برات افتاد؟؟ قفسه سینت ضربه دیده.؟
با چشم های نگران منتظر جواب جین بود
همونطور ک دستش روی قلبش بود، یک دفعه با دستش قلب درست میکنه و سمت ات میگیره...
_اوه، وقتی دیدمت خوب شدم...
اره، دوباره شوخیش گرفته بود...
دست ا.ت روی صورتش گذاشته بود و با صدایی که زیر دستش خفه شده بود جواب داد: ترسوندیم لعنتی.. فکر کردم اتفاقی برات افتاده و بهم نگفتی!!!
آروم روی بازوی جین رو فشرد و آروم خندید: تو خیلی شیرینی سوکجینی! مثل..مثل کیک توت فرنگی میمونی..خیلی شیرینی!
_اوه اوه اوه...کیک توت فرنگی؟ هوم...دوسش دارم...
همونطور ک حرف میزد، کم کم چشمهاش بسته شد و هر لحظه ب خوابیدنش نزدیکتر میشد...اون هیچوقت خستگیشو بروز نمیداد، با خوابیدنای یهوییش بقیه و از خستگیش مطلع میکرد...
لحظه ای چشمهاشو باز کرد، ولی ای کاش این اینکارو نمیکرد...کاملا بغض کرده بود...
دست های ا.ت دور صورت جین حلقه شد
آروم آروم به سمت صورت جین خم شد
بوسه آرومی روی گلوی جین کاشت و به چشم های بغض دار جین خیره شد: میگن اگه گلوی کسی که بغض کرده رو ببوسی اون بغض تبدیل به غمباد نمیشه
من هربار که سر هرچیزی بغض کنی گلوت رو میبوسم سوکجینم
جین ک داشت تو سرش با هوریا تاس مینداخت و تو عالم خودش بود، تک خنده ای میکنه و با بوسیدن گلوی ات، بوسشو پس میده...
_دختر کوچولوی من...
همونطور ک چشمای بغض دارش نیمه باز بود، دستی ب سر ات میکشه و اروم میشونتش روی پاهاش...
_میدونی، وقتی داشتم اتیشارو خاموش میکردم با خودم گفتم گرم تر ازینجا وجود نداره، ولی یادم رفته بود بغلی ک تنها متعلق به منه گرم ترین بغله امن دنیاست...
ات= @nilaa1529
جین= @kim_rn
۳۱.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.