PART20
(صبح)
(ویو یونا)
با صدای خانم مین که در میزد و صدام میکرد از خواب بیدار شدم و رفتم در رو باز کردم
_بله آجوما
@بیا دخترم ارباب گفتن این لباس رو بدم به شما
_لباس برای چی
@آخ یادم رفت بهت بگم امشب خونه ارباب پارتیه
_چیییی پارتی
@آره توهم باید حتما باشی کمک من
_باشه
رفتم توی اتاق و بسته رو باز کردم چیییییییی یا خود خدا این چیه چقدر باز و بدن نماست رفتم سمت اتاق ارباب در و یه هویی باز کردم دیدم لخته و داره لباس عوض میکنه با تعجب بهم نگاه میکرد هر دوتامون هنگ کرده بودیم به خودش اومد و گفت
+نمیخوای بری بیرون
_عا بله بله
یا خدا این چی بود من دیدم پشت در اتاق بودم که در باز شد و با قیافه اصبانی اومد بیرون
+چی میخوای
_هی...هیچی...فقط
+فقط چی
_هیچی ولش کنین
رفتم پایین
@ دختر جون بیا کمک
_چشم
بعد تموم شدن کار ها به ساعت نگاه کردم ساعت پنج عصر بود
+آجوما چند ساعت دیگه مهمون ها میرسن برین آماده شین
@چشم ارباب
+برو حاضر شو دیگه
_آخه من لباس مناسب ندارم بهتره که توی این پارتی نباشم
+واست لباس سفارش دادم که
_خب اون خیلی بازه
+اینقدر بهونه نیار برو بپوش
_باشه(با تردید)
(ویو جونگ کوک)
لباسام رو پوشیده بودم و اومده بودم پایین روی مبل نشسته بودم پاشدم برم آب بخورم که دیدم یونا داره از پله ها میاد پایین لباسه خیلی باز و بدن نما بود ولی خیلی جذاب و خوشگل شده بود بهش خیره شده بودم و نگاهش میکردم
_چیزی شده
+چی...عا.....برو لباست رو عوض کن
_موافقم
در زدن
@ارباب مهمون ها رسیدن
+خیله خب برو در رو باز کن
@چشم ارباب
@یونا دخترم برو در رو باز کن دستم بنده
_چی اما من خب باید برم لباسم رو عوض کنم
@لباست خوبه بدو برو در رو باز کن مهمونا پشت درن
_چشم
(ویو یونا)
رفتم در و باز کردم
_عا سلام دکتر هان
¶لازم نیست الان دکتر هان صدام کنی میتونی بهم بگی سوجین
_باشه پس خوش اومدی سوجین
¶ممنون خیلی خوشگل شدی
_ممنونم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که لباس عوض کنم
@یونا دخترم بیا کمک
_آخه
@آخه نداره بیا دیگه
_چشم
رفتم و برای سوجین مشروب بردم
_بفرمایین
¶ممنون
داشتم میرفتم سمت آشپز خونه که کوک اومد طرفم
+مگه نگفتم برو لباست رو عوض کن
_میخواستم برم ولی برام کار پیش اومد
+بهانه نیار(عصبانیت)
_چشم آلان میرم
내 노예🖤
(ویو یونا)
با صدای خانم مین که در میزد و صدام میکرد از خواب بیدار شدم و رفتم در رو باز کردم
_بله آجوما
@بیا دخترم ارباب گفتن این لباس رو بدم به شما
_لباس برای چی
@آخ یادم رفت بهت بگم امشب خونه ارباب پارتیه
_چیییی پارتی
@آره توهم باید حتما باشی کمک من
_باشه
رفتم توی اتاق و بسته رو باز کردم چیییییییی یا خود خدا این چیه چقدر باز و بدن نماست رفتم سمت اتاق ارباب در و یه هویی باز کردم دیدم لخته و داره لباس عوض میکنه با تعجب بهم نگاه میکرد هر دوتامون هنگ کرده بودیم به خودش اومد و گفت
+نمیخوای بری بیرون
_عا بله بله
یا خدا این چی بود من دیدم پشت در اتاق بودم که در باز شد و با قیافه اصبانی اومد بیرون
+چی میخوای
_هی...هیچی...فقط
+فقط چی
_هیچی ولش کنین
رفتم پایین
@ دختر جون بیا کمک
_چشم
بعد تموم شدن کار ها به ساعت نگاه کردم ساعت پنج عصر بود
+آجوما چند ساعت دیگه مهمون ها میرسن برین آماده شین
@چشم ارباب
+برو حاضر شو دیگه
_آخه من لباس مناسب ندارم بهتره که توی این پارتی نباشم
+واست لباس سفارش دادم که
_خب اون خیلی بازه
+اینقدر بهونه نیار برو بپوش
_باشه(با تردید)
(ویو جونگ کوک)
لباسام رو پوشیده بودم و اومده بودم پایین روی مبل نشسته بودم پاشدم برم آب بخورم که دیدم یونا داره از پله ها میاد پایین لباسه خیلی باز و بدن نما بود ولی خیلی جذاب و خوشگل شده بود بهش خیره شده بودم و نگاهش میکردم
_چیزی شده
+چی...عا.....برو لباست رو عوض کن
_موافقم
در زدن
@ارباب مهمون ها رسیدن
+خیله خب برو در رو باز کن
@چشم ارباب
@یونا دخترم برو در رو باز کن دستم بنده
_چی اما من خب باید برم لباسم رو عوض کنم
@لباست خوبه بدو برو در رو باز کن مهمونا پشت درن
_چشم
(ویو یونا)
رفتم در و باز کردم
_عا سلام دکتر هان
¶لازم نیست الان دکتر هان صدام کنی میتونی بهم بگی سوجین
_باشه پس خوش اومدی سوجین
¶ممنون خیلی خوشگل شدی
_ممنونم
داشتم میرفتم سمت اتاقم که لباس عوض کنم
@یونا دخترم بیا کمک
_آخه
@آخه نداره بیا دیگه
_چشم
رفتم و برای سوجین مشروب بردم
_بفرمایین
¶ممنون
داشتم میرفتم سمت آشپز خونه که کوک اومد طرفم
+مگه نگفتم برو لباست رو عوض کن
_میخواستم برم ولی برام کار پیش اومد
+بهانه نیار(عصبانیت)
_چشم آلان میرم
내 노예🖤
۸.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.