PART19
(ویو یونا)
روی تختم نشسته بودم به حرف های یک ماه پیش کوک فکر میکردم که گفت میزاره برم نمیدونم چرا اما حس خوبی نداشتم فکر میکردم اگه موضوع رو پیش بکشم مخالفت میکنه ولی بازم با این حال بهتره ازش بپرسم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم دوتا مرد با کت شلوار مشکی دارن توی راه رو میچرخن سریع رفتم پیش خانم مین
_آجوما
@بله دخترم
_این مردای کت شلواری کین
@کیا رو میگی
_همینا که دارن توی خونه میچرخن
@آها اینا بادیگاردای اربابن
_ چرا تا حالا ندیده بودمشون
@راستش ارباب از شلوغ بازی خوشش نمیاد برای همین فقط توی مقعیت ها خطر ناک بهشون میگه بیان
_موقعیت خطرناک؟
@آره دیگه قضیه یک ماه پیش
_آها
رفتم بالا سمت اتاق ارباب و در زدم
+بیا تو
رفتم تو دیدم یه زیر پوش مشکی تنشه و توی کشو کمدش دنبال چیزی میگرده
_عا ببخشید یه وقت دیگه میام
+اگه حرفی داری الان بگو
_خب راستش یک ماه پیش رو یادتونه که گفتین میزارین برم
+کی؟
_همون موقع که تیر خوردین و رفتیم کلبه جنگلی توی کلبه گفتین
+من یه همچین حرفی زدم؟یادم نمیاد
_ولی..
+ولی نداره گفتم من یه همچین حرفی نزدم(با صدای نسبتاً بلند)
اشک توی چشام جمع شد سریع رفتم توی اتاق خودم و درو بستم و گریه میکردم تا شب از اتاق بیرون نیومدم حدودای ساعت ده بود که خوابم برد
(شب)
(ویو جونگ کوک)
پارتی فردا شبه به خانم مین خبر دادم ولی یونا هنوز خبر نداره رفتم سمت اتاقش در زدم جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد صداش زدم
+یونا یونا
چرا جواب نمیده در و باز کردم و رفتم تو دیدم خوابیده خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم پتو رو کشیدم روش و از اتاقش اومدم بیرون
+آجوما
@بله ارباب
+راجب پارتی به یونا بگو و درضمن فردا با یونا برین براش لباس بخرید فکر نکنم لباس مناسب داشته باشه
@ارباب ببخشید ولی من کلی کار ریخته سرم وقت نمیکنم با یونا برم خرید
+خیلی خب برای فردا همچی باید عالی باشه
@بله
رفتم توی یه سایت که برای یونا لباس سفارش بدم همینجوری رندوم یه لباس سفارش دادم که فردا صبح زود برامون میاوردن
내 노예🖤
روی تختم نشسته بودم به حرف های یک ماه پیش کوک فکر میکردم که گفت میزاره برم نمیدونم چرا اما حس خوبی نداشتم فکر میکردم اگه موضوع رو پیش بکشم مخالفت میکنه ولی بازم با این حال بهتره ازش بپرسم از اتاقم اومدم بیرون که دیدم دوتا مرد با کت شلوار مشکی دارن توی راه رو میچرخن سریع رفتم پیش خانم مین
_آجوما
@بله دخترم
_این مردای کت شلواری کین
@کیا رو میگی
_همینا که دارن توی خونه میچرخن
@آها اینا بادیگاردای اربابن
_ چرا تا حالا ندیده بودمشون
@راستش ارباب از شلوغ بازی خوشش نمیاد برای همین فقط توی مقعیت ها خطر ناک بهشون میگه بیان
_موقعیت خطرناک؟
@آره دیگه قضیه یک ماه پیش
_آها
رفتم بالا سمت اتاق ارباب و در زدم
+بیا تو
رفتم تو دیدم یه زیر پوش مشکی تنشه و توی کشو کمدش دنبال چیزی میگرده
_عا ببخشید یه وقت دیگه میام
+اگه حرفی داری الان بگو
_خب راستش یک ماه پیش رو یادتونه که گفتین میزارین برم
+کی؟
_همون موقع که تیر خوردین و رفتیم کلبه جنگلی توی کلبه گفتین
+من یه همچین حرفی زدم؟یادم نمیاد
_ولی..
+ولی نداره گفتم من یه همچین حرفی نزدم(با صدای نسبتاً بلند)
اشک توی چشام جمع شد سریع رفتم توی اتاق خودم و درو بستم و گریه میکردم تا شب از اتاق بیرون نیومدم حدودای ساعت ده بود که خوابم برد
(شب)
(ویو جونگ کوک)
پارتی فردا شبه به خانم مین خبر دادم ولی یونا هنوز خبر نداره رفتم سمت اتاقش در زدم جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد صداش زدم
+یونا یونا
چرا جواب نمیده در و باز کردم و رفتم تو دیدم خوابیده خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم پتو رو کشیدم روش و از اتاقش اومدم بیرون
+آجوما
@بله ارباب
+راجب پارتی به یونا بگو و درضمن فردا با یونا برین براش لباس بخرید فکر نکنم لباس مناسب داشته باشه
@ارباب ببخشید ولی من کلی کار ریخته سرم وقت نمیکنم با یونا برم خرید
+خیلی خب برای فردا همچی باید عالی باشه
@بله
رفتم توی یه سایت که برای یونا لباس سفارش بدم همینجوری رندوم یه لباس سفارش دادم که فردا صبح زود برامون میاوردن
내 노예🖤
۷.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.