پرنیا رمان عشق ابدی من پارت سیزدهم
#پرنیا #رمان #عشق_ابدی_من #پارت_سیزدهم
وقتی گواهینامم رو گرفتم بابا یه حرکت لاکچری زد و برام پراید خرید
حسین کلا از بابا خوشش نمیومد البته این حس متقابل بود
یک هفته از باز شدن دانشگاه گذشت. صبح خواب موندم عجله ای اماده شدم و بدو بدو خودم رو به اتوبوس رسوندم قرار بود حسین هم بیاد میخواست بره بانک
ولی تو اتوبوس نبود بهش زنگ زدم خاله زهرا جواب داد با جیغ و گریه گفت بیا جلوشو بگیر که سعید رو کشت
همون ایستگاه پیاده شدم و بدو بدو خودم رو رسوندم خونشون
حسین افتاده بود رو سر سعید و داشت کتکش میزد سعید هم بیهوش شده بود خاله زهرام انقدر گریه کرده بود وتو صورتش زده بود قرمز شده بود
رفتم جلو پیرهن حسین رو گرفتم و کشیدمش با دستش منو به عقب هول داد و محکم خوردم به اپن اشپز خونه
باز رفتم جلو خیلی اوضاع بدی بود با داد اسمشو صدا زدم که دست از کتک زدن سعید برداشت و برگشت نگام کرد
به معنی واقعی رگ گردنش برجسته شده بود این روی حسین رو ندیده بودم جوری نگام کرد که به گریه افتادم
یهو رنگ نگاهش عوض شد و شد همون حسینی که من میشناختمش اروم شد نگام کرد گفت چرا گریه میکنی
به زور گفتم سعیدو کشتیش
دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت هیییس اسمشو نیار و با دستش اشک هامو پاک کرد
یه لیوان اب قند به خاله زهرا و یه لیوان اب سرد به حسین دادم خاله زهرا زنگ زد میثاق تا بیان و سعید رو ببرن بیمارستان
حسین نشسته بود پایین اپن لیوان اب رو یه نفس سر کشید
یه کارت از جیبش در اورد گذاشت رو اپن وبه مامانش گفت رمزش .... بردار ببر از این پول بردار
رفت تو حیاط در رو باز کرد
موتور رو روشن کرد منو صدا زد گفت بیا بریم مگه تو دانشگاه نداری
رفتم سوار موتورش شدم دم در میثاق ما رو دید
وقتی گواهینامم رو گرفتم بابا یه حرکت لاکچری زد و برام پراید خرید
حسین کلا از بابا خوشش نمیومد البته این حس متقابل بود
یک هفته از باز شدن دانشگاه گذشت. صبح خواب موندم عجله ای اماده شدم و بدو بدو خودم رو به اتوبوس رسوندم قرار بود حسین هم بیاد میخواست بره بانک
ولی تو اتوبوس نبود بهش زنگ زدم خاله زهرا جواب داد با جیغ و گریه گفت بیا جلوشو بگیر که سعید رو کشت
همون ایستگاه پیاده شدم و بدو بدو خودم رو رسوندم خونشون
حسین افتاده بود رو سر سعید و داشت کتکش میزد سعید هم بیهوش شده بود خاله زهرام انقدر گریه کرده بود وتو صورتش زده بود قرمز شده بود
رفتم جلو پیرهن حسین رو گرفتم و کشیدمش با دستش منو به عقب هول داد و محکم خوردم به اپن اشپز خونه
باز رفتم جلو خیلی اوضاع بدی بود با داد اسمشو صدا زدم که دست از کتک زدن سعید برداشت و برگشت نگام کرد
به معنی واقعی رگ گردنش برجسته شده بود این روی حسین رو ندیده بودم جوری نگام کرد که به گریه افتادم
یهو رنگ نگاهش عوض شد و شد همون حسینی که من میشناختمش اروم شد نگام کرد گفت چرا گریه میکنی
به زور گفتم سعیدو کشتیش
دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت هیییس اسمشو نیار و با دستش اشک هامو پاک کرد
یه لیوان اب قند به خاله زهرا و یه لیوان اب سرد به حسین دادم خاله زهرا زنگ زد میثاق تا بیان و سعید رو ببرن بیمارستان
حسین نشسته بود پایین اپن لیوان اب رو یه نفس سر کشید
یه کارت از جیبش در اورد گذاشت رو اپن وبه مامانش گفت رمزش .... بردار ببر از این پول بردار
رفت تو حیاط در رو باز کرد
موتور رو روشن کرد منو صدا زد گفت بیا بریم مگه تو دانشگاه نداری
رفتم سوار موتورش شدم دم در میثاق ما رو دید
۱۲.۰k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.