منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:75
دوجونگ:چون دیگه قرار نیست بخوابی!
ات:چی زر میزنی؟
اومدو رو بروم وایساد ولی تو تاریکی چیزی ازش نمیدیدم
انقد صورتشو نزدیکم صورتم کرده بود که نفساش تو صورتم پخش میشد
بوی سیگار از لـ...بـ..اش تو صورتم میخورد.
دوجونگ:میدونی تویه جواهر باارزشی برام خیلی قراره کاربرد داشته باشی ولی قبلش باید یه حالی بکنم باهات!
ات:داش ساقیت کی بوده زنده میخامش!
گوشیشو در اوردو یه ویدیو نشونم داد
با دیدن جونگکوک که داشت دادمیزدو گریه میکرد چشام گرد شد
ات:باهاش چیکار کردی؟اصلا تو کی هستی عوضی؟چی از جونمون میخای؟
انگشت اشارشو روی لـ..بام گذاشت و گفت
دوجونگ:شش اصلا از دخترای کنجکاو خوشم نمیاد!به زمانش میفهمی کیم پرنسس کوچولو
بعد انگشتشو از رو لـ..بام پایین کشید و تا روی گودی گردنم برد و بعد گلومو چنگ زد
دوجونگ:خوشم میاد با دخترای خوشگل بازی کنم!
بغض گلومو چنگ زد نالیدم:
ات: چی میخای؟
کفی زد و گفت
دوجونگ: سوال خیلی خوبی بود ولی اینو باید شوهرت ازم بپرسه نه ط!
بعد یه صندلی اوردو کنارم نشست
دوجونگ:میخام شکنجت کنم!
ات:هع!میدونی که جونگکوک زندت نمیزاره
دوجونگ:نوچ نوچ نوچ خیلی ساده ای احمق شوهرت اگه براش مهم بود تا الان پیدات میکرد ولی پیش دوست دخترش پی خوشگذرونیه!دیگه براش کسل کننده میای!
یه دستشو قاب گونم کرد
سرشو نزدیک اوردو کنار گوشم با چندش ترین حالت گفت:
دوجونگ:اگه بخای منم باهات خوش میگذرونم!
ازم جدا شد که توف کردم تو صورتش و گفتم
ات: عمرا بزارم همچین ادم کثیفی بهم دست بزنه.
با دستش صورتشو تمیز کرد و سیلی تو گوشم خابوند.
دستو پاهامو باز کرد و طنابی که از سقف اویزون بود رو کشیدو باهاش منو بست
ات: ولم کن روانی!
پوزخندی زدو یه طناب دیگه ای رو کشیدکه بالا رفتم به یه چیزی بستش و یه شلاق برداشت و با سگگ شلاق شروع کرد به زدنم.
انقد بی رحم ضربه میزد که با هر ضربش جیغم هوا میرفت انقد روانی بود که رحمی به دلش نمیومد و تموم انتقامشو از بـ...دن بی جون من میگرفت طاقتم تموم شده بود توان حرف زدن هم نداشتم.
با عجز نالیدم:
ات:ب...س ک...ن نا...مرد د...اری می...کش...یم.
پوزخندی زدو گفت:
دوجونگ:تو و مردن؟حالا حالاها نمیمیری خوشگل خانم.
شلاق و یه طرف انداخت و یه سطل اب داغ روم ریخت
چشام هر لحضه سیاهی میرفت.
لباس سفیدم خونی شده بود و درد اب جوش ناتوانم کرده بود طنابو باز کرد که تو بغـ..لش افتادم.
انقد ناتوان بودم که نمیتونستم حرکت کنم.
منو رو تخت کهنه و شل و پل گوشه دیوار گذاشت و لباسامو در اورد.
شروع کرد به پانسمان زخمام.
دوجونگ:نمیخام حالاحالاها بمیری ملوسک باید عذاب بکشی
ات:چ...ی از جون...جونم میخای؟
دوجونگ:دشمن شوهرتم ولی شوهرت براش مهم نیست.
لباسامو پوشوند.
پارت:75
دوجونگ:چون دیگه قرار نیست بخوابی!
ات:چی زر میزنی؟
اومدو رو بروم وایساد ولی تو تاریکی چیزی ازش نمیدیدم
انقد صورتشو نزدیکم صورتم کرده بود که نفساش تو صورتم پخش میشد
بوی سیگار از لـ...بـ..اش تو صورتم میخورد.
دوجونگ:میدونی تویه جواهر باارزشی برام خیلی قراره کاربرد داشته باشی ولی قبلش باید یه حالی بکنم باهات!
ات:داش ساقیت کی بوده زنده میخامش!
گوشیشو در اوردو یه ویدیو نشونم داد
با دیدن جونگکوک که داشت دادمیزدو گریه میکرد چشام گرد شد
ات:باهاش چیکار کردی؟اصلا تو کی هستی عوضی؟چی از جونمون میخای؟
انگشت اشارشو روی لـ..بام گذاشت و گفت
دوجونگ:شش اصلا از دخترای کنجکاو خوشم نمیاد!به زمانش میفهمی کیم پرنسس کوچولو
بعد انگشتشو از رو لـ..بام پایین کشید و تا روی گودی گردنم برد و بعد گلومو چنگ زد
دوجونگ:خوشم میاد با دخترای خوشگل بازی کنم!
بغض گلومو چنگ زد نالیدم:
ات: چی میخای؟
کفی زد و گفت
دوجونگ: سوال خیلی خوبی بود ولی اینو باید شوهرت ازم بپرسه نه ط!
بعد یه صندلی اوردو کنارم نشست
دوجونگ:میخام شکنجت کنم!
ات:هع!میدونی که جونگکوک زندت نمیزاره
دوجونگ:نوچ نوچ نوچ خیلی ساده ای احمق شوهرت اگه براش مهم بود تا الان پیدات میکرد ولی پیش دوست دخترش پی خوشگذرونیه!دیگه براش کسل کننده میای!
یه دستشو قاب گونم کرد
سرشو نزدیک اوردو کنار گوشم با چندش ترین حالت گفت:
دوجونگ:اگه بخای منم باهات خوش میگذرونم!
ازم جدا شد که توف کردم تو صورتش و گفتم
ات: عمرا بزارم همچین ادم کثیفی بهم دست بزنه.
با دستش صورتشو تمیز کرد و سیلی تو گوشم خابوند.
دستو پاهامو باز کرد و طنابی که از سقف اویزون بود رو کشیدو باهاش منو بست
ات: ولم کن روانی!
پوزخندی زدو یه طناب دیگه ای رو کشیدکه بالا رفتم به یه چیزی بستش و یه شلاق برداشت و با سگگ شلاق شروع کرد به زدنم.
انقد بی رحم ضربه میزد که با هر ضربش جیغم هوا میرفت انقد روانی بود که رحمی به دلش نمیومد و تموم انتقامشو از بـ...دن بی جون من میگرفت طاقتم تموم شده بود توان حرف زدن هم نداشتم.
با عجز نالیدم:
ات:ب...س ک...ن نا...مرد د...اری می...کش...یم.
پوزخندی زدو گفت:
دوجونگ:تو و مردن؟حالا حالاها نمیمیری خوشگل خانم.
شلاق و یه طرف انداخت و یه سطل اب داغ روم ریخت
چشام هر لحضه سیاهی میرفت.
لباس سفیدم خونی شده بود و درد اب جوش ناتوانم کرده بود طنابو باز کرد که تو بغـ..لش افتادم.
انقد ناتوان بودم که نمیتونستم حرکت کنم.
منو رو تخت کهنه و شل و پل گوشه دیوار گذاشت و لباسامو در اورد.
شروع کرد به پانسمان زخمام.
دوجونگ:نمیخام حالاحالاها بمیری ملوسک باید عذاب بکشی
ات:چ...ی از جون...جونم میخای؟
دوجونگ:دشمن شوهرتم ولی شوهرت براش مهم نیست.
لباسامو پوشوند.
۸.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.