pt 29
pt 29
سرنوشت★
یونا رفت
+یونا نرو من نمیتونم( بگمکه همه حرفای جونگکوک با گریست )
* بزرگترین اشتباه زندگیتو کردی
+نمیخوام از دستش بدم
* پس منتظر چی هستی؟ برو دنبالش گفت میرم خونه
جونگکوک سریع سوئیچ و کتشو برداشت و رفت سوار ماشین شد که برسه به خونه
وقتی رسید خونه دید هیچکس تو خونه نیست سریع دویید به سمت اتاق یونا
+یونااا.. یونااا
وقتی رفت دید روی پاتختی روی به کاغذ نوشته شده
خوشبخت باشی و مطمئن باش دیگه منو نمیبینی اگه هم ببینیم همو من دیگه نمیشناسمت
جونگکوک نامه رو گرفت تو دستش و افتاد رو زمین نامه از اشکای جونگکوک خیس شده بود
+چرا رفتی؟
که یهو چشمش خورد به قاب عکسی که رو پاتختی بود اون عکس عروسیشون بود وقتی که جونگککوک عکس خودشو کنار تختش گذاشته یونا عکس عروسی دونفرشونو گذاشته بغل تختش
جونگکوک اون عکسو گرفت تو بغلش و همینطوری اشک میریخت
ویو یونا♡
رفتم خونه خودمون
مامان ل ی= دخترم چرا این موقع چمدون به دست اینجایی؟
& مگه نمیخواستی جونگکوکو سوپرایز کنی چیشد؟
که یهو بابای یونا از پله ها اومد پایین
پدر ل ی= دخترم چرا این موقع روز اینجایی
_ من میخوام از جونگکوک طلاق بگیرم
& چیی؟؟؟؟؟
مادر و پدر ل ی= مگه چیشده؟
همه جریانو براشون توضیح دادم
_ پدر حالام اگه نمیخواید از خونه میرم
پدر ل ی= چرا باید بزارم دخترم از خونه ی خودش بره بیا بغلم
که یونا با گریه رفت تو بغل پدرشو و بغلش کرد
پدر ل ی= خودممیدونم چطوری حساب اون عوضی رو برسم
_ من فقط ازتون میخوام کارای طلاقمو جور کنید بقیش یا خودم
پدر ل ی= باشه دختر قشنگم
_ مرسی که پشتمو خالی نکردین
رفتم داخل اتاقم خودمو رو تخت انداختم دلم برای اتاقم تنگ شده بود که یهو از سوجون برام پیام اومد
@ امشب وقتت آزاده بریم دوتایی شام بخوریم؟
بهش پیام دادم
_ اره وقتم آزاده فقط برام لوکیشنو ساعتو بفرست
گوشیمو خاموش کردم و از شدت خستگی خوابم برد
بلند شدم دیدم دوساعت دیگه باید برم سر قرار
رفتم حموم و یه لباس ساده ولی خوشگل پوشیدم موهامو بالا بستمو گوشواره های حلقه ایمو انداختم و آرایش ملایم کردم و در آخر عطرمم زدم و رفتم سوار ماشین شدم که برم سر مکان
ادامه دارد...
سرنوشت★
یونا رفت
+یونا نرو من نمیتونم( بگمکه همه حرفای جونگکوک با گریست )
* بزرگترین اشتباه زندگیتو کردی
+نمیخوام از دستش بدم
* پس منتظر چی هستی؟ برو دنبالش گفت میرم خونه
جونگکوک سریع سوئیچ و کتشو برداشت و رفت سوار ماشین شد که برسه به خونه
وقتی رسید خونه دید هیچکس تو خونه نیست سریع دویید به سمت اتاق یونا
+یونااا.. یونااا
وقتی رفت دید روی پاتختی روی به کاغذ نوشته شده
خوشبخت باشی و مطمئن باش دیگه منو نمیبینی اگه هم ببینیم همو من دیگه نمیشناسمت
جونگکوک نامه رو گرفت تو دستش و افتاد رو زمین نامه از اشکای جونگکوک خیس شده بود
+چرا رفتی؟
که یهو چشمش خورد به قاب عکسی که رو پاتختی بود اون عکس عروسیشون بود وقتی که جونگککوک عکس خودشو کنار تختش گذاشته یونا عکس عروسی دونفرشونو گذاشته بغل تختش
جونگکوک اون عکسو گرفت تو بغلش و همینطوری اشک میریخت
ویو یونا♡
رفتم خونه خودمون
مامان ل ی= دخترم چرا این موقع چمدون به دست اینجایی؟
& مگه نمیخواستی جونگکوکو سوپرایز کنی چیشد؟
که یهو بابای یونا از پله ها اومد پایین
پدر ل ی= دخترم چرا این موقع روز اینجایی
_ من میخوام از جونگکوک طلاق بگیرم
& چیی؟؟؟؟؟
مادر و پدر ل ی= مگه چیشده؟
همه جریانو براشون توضیح دادم
_ پدر حالام اگه نمیخواید از خونه میرم
پدر ل ی= چرا باید بزارم دخترم از خونه ی خودش بره بیا بغلم
که یونا با گریه رفت تو بغل پدرشو و بغلش کرد
پدر ل ی= خودممیدونم چطوری حساب اون عوضی رو برسم
_ من فقط ازتون میخوام کارای طلاقمو جور کنید بقیش یا خودم
پدر ل ی= باشه دختر قشنگم
_ مرسی که پشتمو خالی نکردین
رفتم داخل اتاقم خودمو رو تخت انداختم دلم برای اتاقم تنگ شده بود که یهو از سوجون برام پیام اومد
@ امشب وقتت آزاده بریم دوتایی شام بخوریم؟
بهش پیام دادم
_ اره وقتم آزاده فقط برام لوکیشنو ساعتو بفرست
گوشیمو خاموش کردم و از شدت خستگی خوابم برد
بلند شدم دیدم دوساعت دیگه باید برم سر قرار
رفتم حموم و یه لباس ساده ولی خوشگل پوشیدم موهامو بالا بستمو گوشواره های حلقه ایمو انداختم و آرایش ملایم کردم و در آخر عطرمم زدم و رفتم سوار ماشین شدم که برم سر مکان
ادامه دارد...
۷.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.