🍷پارت102🍷
🍷پارت102🍷
"میسو"
نیشخند زد
_قول میدم پشیمون نمیشی
+میدونین که اگه کوک بفهمه نیستم دیوونه میشه
_نترس اون الان خودش نیست
سینم درد گرفت
_خوب بزار زود تر بهت بگم چیکار کنی
بلند شد و خدمتکارو صدا کرد خدمتکار بهش یه چیزی داد و اومد سمتم گذاشتش رو میز بهش نگاه کردم
یه شیشه قرص بود
اخم ریز کردم و برداشتمش تاحالا ندیدمش اسمی هم روش نبود
زل زدم به چشماش
+این چیه؟
نشست کنارم و خیره شد به میز
_هشت سال پیش که کوک بیست سالش بود...البته اسمش کوک نیست، اسم اصلیش مین جونه
+مین جون؟
_اره مون مین جون بیست سالش که شد یهو دیوونه شد یه خونه کوچیک تر داشتیم کل خونرو اتیش زد
انقدر دیوونه شده بود که میخواست منو بکشه همینطور شارلوت و هری و هلنو ، بعد اینکه خونرو اتیش زد فرار کرد ، شاید فکر میکنه ما الان مردیم ، بعد از فرارش...
+خوب
خیره شد تو چشمام
_کلا عوض شد ، اسمشو گذاشت جونگ کوک که من نمیدونم دلیلش چیه
هر لحظه تعجبم بیشتر میشد
_یه ادم دیگه شد یه روانی
یه قاتل
دیگه نمیخواستم بشنوم بعد قاتل دیگه نمیخواستم بشنوم باور نکردم
+امکان نداره قاتل باشه
_میتونم تابتش کنم
+چطوری
به هری نگاه کرد
_هری لپتاپو بیار
_چشم بابا
بلند شد و رفت با چشمم دنبالش کردم تا وقتی که برگرده ، بعد چند دقیقه با لپتاپ برگشت و گذاشتش جلومو روشنش کرد و وارد چند تا فایل شد
یه پوشه پر از فیلم
یکی از فیلمارو رندوم پلی کرد
تمام صورتم شده بود چشم دستامو گذاشتم رو دهنمو به فیلم نگاه میکردم
نه نه این کوک نیست نیست
داشت یه نفرو به بدترین روش کتک میزد
نمیتونستم ببینم
بعدم کشتش
چند تا دیگه هم گذاشت که به طرز وحشیانه ای کتک میزد و بعدم میکشت
قلبم خیلی کند شده بود اشکام میریختن
دیگه نمیتونستم
+بسه...دیگه نمیتونم
صدام میلرزید
_نه باید ببینیو بشناسیش باید بدونی که داری با یه قاتل روانی زندگی میکنی
+نه نه نمیخوام
اشکام بیشتر شده بود صحنه ها با صحنه های مینا تو ذهنم عوض میشدن به نفس نفس افتادم
_بسه بابا داره اذیت میشه
هری اینو گفت و لپتاپو بست با دستم صورتمو پوشوندم و گریه کردم
باورم نمیشد همش میگفتم کاش قاتل نباشه کاش اما اما...
_من نمیخواستم اذیتت کنم فقط خواستم با واقعیت رو به رو شی
اشکامو پاک کردمو بهش نگاه کردم
+بق...بقیش
_اونو پیش روان شناس برده بودم وقتی پونزده سالش بود چون کم کم داشت حالتاش غیر عادی میشد بهش این قرصو داد تا وقتی که اینو میخورد حالش خوب بود اما بعد اینکه ترکش کرد
این اتفاقا افتاد
+الان میخوایین من اینو بهش بدم؟
_دقیقا...
اینم از این پاارت یکم از خمااری در اومدید......ولی باز افتادید تو خماری😐😂😂💖💖💖💖💖💖💖💖
"میسو"
نیشخند زد
_قول میدم پشیمون نمیشی
+میدونین که اگه کوک بفهمه نیستم دیوونه میشه
_نترس اون الان خودش نیست
سینم درد گرفت
_خوب بزار زود تر بهت بگم چیکار کنی
بلند شد و خدمتکارو صدا کرد خدمتکار بهش یه چیزی داد و اومد سمتم گذاشتش رو میز بهش نگاه کردم
یه شیشه قرص بود
اخم ریز کردم و برداشتمش تاحالا ندیدمش اسمی هم روش نبود
زل زدم به چشماش
+این چیه؟
نشست کنارم و خیره شد به میز
_هشت سال پیش که کوک بیست سالش بود...البته اسمش کوک نیست، اسم اصلیش مین جونه
+مین جون؟
_اره مون مین جون بیست سالش که شد یهو دیوونه شد یه خونه کوچیک تر داشتیم کل خونرو اتیش زد
انقدر دیوونه شده بود که میخواست منو بکشه همینطور شارلوت و هری و هلنو ، بعد اینکه خونرو اتیش زد فرار کرد ، شاید فکر میکنه ما الان مردیم ، بعد از فرارش...
+خوب
خیره شد تو چشمام
_کلا عوض شد ، اسمشو گذاشت جونگ کوک که من نمیدونم دلیلش چیه
هر لحظه تعجبم بیشتر میشد
_یه ادم دیگه شد یه روانی
یه قاتل
دیگه نمیخواستم بشنوم بعد قاتل دیگه نمیخواستم بشنوم باور نکردم
+امکان نداره قاتل باشه
_میتونم تابتش کنم
+چطوری
به هری نگاه کرد
_هری لپتاپو بیار
_چشم بابا
بلند شد و رفت با چشمم دنبالش کردم تا وقتی که برگرده ، بعد چند دقیقه با لپتاپ برگشت و گذاشتش جلومو روشنش کرد و وارد چند تا فایل شد
یه پوشه پر از فیلم
یکی از فیلمارو رندوم پلی کرد
تمام صورتم شده بود چشم دستامو گذاشتم رو دهنمو به فیلم نگاه میکردم
نه نه این کوک نیست نیست
داشت یه نفرو به بدترین روش کتک میزد
نمیتونستم ببینم
بعدم کشتش
چند تا دیگه هم گذاشت که به طرز وحشیانه ای کتک میزد و بعدم میکشت
قلبم خیلی کند شده بود اشکام میریختن
دیگه نمیتونستم
+بسه...دیگه نمیتونم
صدام میلرزید
_نه باید ببینیو بشناسیش باید بدونی که داری با یه قاتل روانی زندگی میکنی
+نه نه نمیخوام
اشکام بیشتر شده بود صحنه ها با صحنه های مینا تو ذهنم عوض میشدن به نفس نفس افتادم
_بسه بابا داره اذیت میشه
هری اینو گفت و لپتاپو بست با دستم صورتمو پوشوندم و گریه کردم
باورم نمیشد همش میگفتم کاش قاتل نباشه کاش اما اما...
_من نمیخواستم اذیتت کنم فقط خواستم با واقعیت رو به رو شی
اشکامو پاک کردمو بهش نگاه کردم
+بق...بقیش
_اونو پیش روان شناس برده بودم وقتی پونزده سالش بود چون کم کم داشت حالتاش غیر عادی میشد بهش این قرصو داد تا وقتی که اینو میخورد حالش خوب بود اما بعد اینکه ترکش کرد
این اتفاقا افتاد
+الان میخوایین من اینو بهش بدم؟
_دقیقا...
اینم از این پاارت یکم از خمااری در اومدید......ولی باز افتادید تو خماری😐😂😂💖💖💖💖💖💖💖💖
۷۶.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.