فیک عشقه زیبا پارت 41
فیک عشقه زیبا پارت 41
تویه حیاط نشسته بودم حوسلم سر رفت و رفتم تویه اوتاق رویه تخت نشستم که صدایه ماشینو شنیدم رفتم سمته پنجره دیدم که جونکوک بود اونکه هیچ وقت این موقع نیومده بود خونه دوباره رفتم رویه تخت نشستم منتظرش موندم که اومد
کوک:خانمم خوبی
ات:اره خوبم چرا اومدی
میخواستم بلند شم که جونکوک نزاشت
کوک:نه بلند نشو خودتو خسته نکن
ات:باشه (خنده)
کوک:راستش اومدم یچیزی بگم
ات:چیشده نگرانم نکن
اومد و جلوم زانو زد دستامو گرفت
کوک:خانمم من باید برم برایه کاره مهمی خارج از کشور است
ات:باشه (ناراحت)
کوک :ناراحت نشو عشقم زود برمیگردم
نگاهمو ازش گرفتم و به زمین دوختم
ات:باشه فقد تا وقتی بچمون به دنیا میاد اینجا باش
کوک:حتما خانمم زود برمیگردم
وسایلشو جم کرد و راه اوفتاد سمته در وردی منم بدرقش کردم تا ماشینش باهاش رفتم
کوک:خوبه دیگه برو خونه سرده مریض میشی
ات: باش اول تو برو
سرتمو با دستاش قاب کرد و لبامو بوسید منم دستامو دوره گردنش حلقه کردم و همراهی کردم
کوک:بای بای
ات:بای دستمو براش تکون دادم
رفتم سالون به دوروم نگاه کردم که دوباره همون حسو تجروبه کردم همون بد بختی که مادر جونکوک سرم اورد
چشمامو بستم و به خودم گفتم نه اون روزا دیگه نمیاد و نخواهد اومد
چهار ماهم گذشت اونم بدونه جونکوک خیلی از دستش عصبانیم چند هفتست که هتا جوابه تماس هاشو هم نمیدم رویه مبل نشسته بودم و به اون حرفی که جونکوک گفت فکر میکردم خودش گفت میام اما نیومد
ویو کوک
تویه این هفته دیگه کارم تموم میشه باید برم کره چند هفتست که ات جوابه تماسامو نمیده
ویو ات داشتم فیلم میدیم که یوهویی زیره دلم درد گرفت
ات:اخخخخ خانم(با داد)
خدمتکار : خانم چیشده
ات:بچه داره. میاد. (با نفس کم حرف میزد)
خدمتکار رفت و به رارنده گفت که بیاد با کمک خدمتکار و رارنده رفتیم بیمارستان
ادامه دارد
حمایته خوشکلارو لازم دارم
تویه حیاط نشسته بودم حوسلم سر رفت و رفتم تویه اوتاق رویه تخت نشستم که صدایه ماشینو شنیدم رفتم سمته پنجره دیدم که جونکوک بود اونکه هیچ وقت این موقع نیومده بود خونه دوباره رفتم رویه تخت نشستم منتظرش موندم که اومد
کوک:خانمم خوبی
ات:اره خوبم چرا اومدی
میخواستم بلند شم که جونکوک نزاشت
کوک:نه بلند نشو خودتو خسته نکن
ات:باشه (خنده)
کوک:راستش اومدم یچیزی بگم
ات:چیشده نگرانم نکن
اومد و جلوم زانو زد دستامو گرفت
کوک:خانمم من باید برم برایه کاره مهمی خارج از کشور است
ات:باشه (ناراحت)
کوک :ناراحت نشو عشقم زود برمیگردم
نگاهمو ازش گرفتم و به زمین دوختم
ات:باشه فقد تا وقتی بچمون به دنیا میاد اینجا باش
کوک:حتما خانمم زود برمیگردم
وسایلشو جم کرد و راه اوفتاد سمته در وردی منم بدرقش کردم تا ماشینش باهاش رفتم
کوک:خوبه دیگه برو خونه سرده مریض میشی
ات: باش اول تو برو
سرتمو با دستاش قاب کرد و لبامو بوسید منم دستامو دوره گردنش حلقه کردم و همراهی کردم
کوک:بای بای
ات:بای دستمو براش تکون دادم
رفتم سالون به دوروم نگاه کردم که دوباره همون حسو تجروبه کردم همون بد بختی که مادر جونکوک سرم اورد
چشمامو بستم و به خودم گفتم نه اون روزا دیگه نمیاد و نخواهد اومد
چهار ماهم گذشت اونم بدونه جونکوک خیلی از دستش عصبانیم چند هفتست که هتا جوابه تماس هاشو هم نمیدم رویه مبل نشسته بودم و به اون حرفی که جونکوک گفت فکر میکردم خودش گفت میام اما نیومد
ویو کوک
تویه این هفته دیگه کارم تموم میشه باید برم کره چند هفتست که ات جوابه تماسامو نمیده
ویو ات داشتم فیلم میدیم که یوهویی زیره دلم درد گرفت
ات:اخخخخ خانم(با داد)
خدمتکار : خانم چیشده
ات:بچه داره. میاد. (با نفس کم حرف میزد)
خدمتکار رفت و به رارنده گفت که بیاد با کمک خدمتکار و رارنده رفتیم بیمارستان
ادامه دارد
حمایته خوشکلارو لازم دارم
۴.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.