🌱part 8🌱چند پارتی
🌱part 8🌱چند پارتی
وقتی به جاده اصلی رسیدن لینا ماشین رو نگهداشت
جاده رو بسته بودن بخاطر طوفان دیشب درخت های زیاد قط شده بودن و افتاده بودن وسطه جاده
جیمین: چی شده یعنی نمی تونیم بریم
لینا: نمیدونم ببینیم چی میشه
هوا تاریک شده بود ات تویه اتاقش بود از پنجره نگاهی به بیرون انداخت ماشین لینا داخل حیات شد وقتی دید جیمین از ماشین پیاده 9شد قلبش ریخت انگار نفس تویه بدنش نبود زود از اتاقش رفت بیرون به رفتم سالون اونا تویه سالون بودن ات زود رفت به سمتشون
ات: چرا نرفتین
جیمین: نگران نباش میریم
لینا: بخاطر طوفان های دیشب درخت ها قط شده بودن افتاده بودن وسطه جاده برای همین نتونستیم بریم
رونا: خیلی خوبه میتونم بیشتر جونکوک رو ببینم
جونکوک : اره منم میتونم بیشتر ببینمت
لینا: اووو بینه شما دوتا چه خبرای یه
رونا : راستش ما
لینا: شما چی
جونکوک: ما همدیگه رو دوست داریم
همه از حرف جونکوک شکه شدن
ات: خوشبخت بشین
لینا: چی نمیخوای چیزه دیگه ای بگی
ات: نه اونا همدیگه رو دوست دارن
تهیونگ: وای جونکوک خیلی زود پیش رفتی
{ با خنده }
جیمین: تهیونگ چیکار داری به بچه
رونا : بریم شام بخوریم
همه رفتن نشستن و شام میخوردن در طول خوردن شام ات فقط سرش پایین بود و غذا شو میخورد جیمین چشمش همش رویه ات بود بقیه هم داشتن حرف میزدن
بعد از خوردن شام همه رفتن تویه اتاق هاشون همه لینا و رونا خوابید اما ات بازم خوابش نمی اومد از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون
تویه حیات خونش تویه هوای سرد وایستاده بود با خودش فکر میکرد که اگه به جیمین بگه عاشقشه اون ازش متفر میشه یا شاید اون دوست دختر داشته باشه
تو همین فکرا بود که با حس کردن چیزی رویه شونه هاش از افکار اومد بیرون
جیمین بود پتو رو رویه شونه های ات انداخت
جیمین: تویه این هوای سرد بیرون چیکار میکنی
ات: تو خودت بیرون چیکار میکنی
جیمین: سوالمو با سوال جواب نده
ات: باشه
روشو از جیمین برگردوند با خودش گفت اگه الان بهش بگه یا نه
ات: جیمین تاحالا عاشق شدی
جیمین کمی مکث کرد و بعد لب زد و گفت
جیمین : اره خیلی هم عاشقشم
ات
پس حتسم درست بود اون عاشقه یکی دیگه یه
ات فکر کرد که جیمین یکی دیگه رو دوست داره خیلی ناراحت شد چشماش پر از اشک شدن و سرشو گرفت پایین
جیمین که متوجه ناراحتیش شده بود چونیه ات رو گرفت و سرشو آورد بالا
جیمین: چرا چشمای خوشگله تو تر کردی
ات: ولم کن
ات بعد از حرفش زود با بدو رفت تویه اتاقش
🌱🌱🌱
وقتی به جاده اصلی رسیدن لینا ماشین رو نگهداشت
جاده رو بسته بودن بخاطر طوفان دیشب درخت های زیاد قط شده بودن و افتاده بودن وسطه جاده
جیمین: چی شده یعنی نمی تونیم بریم
لینا: نمیدونم ببینیم چی میشه
هوا تاریک شده بود ات تویه اتاقش بود از پنجره نگاهی به بیرون انداخت ماشین لینا داخل حیات شد وقتی دید جیمین از ماشین پیاده 9شد قلبش ریخت انگار نفس تویه بدنش نبود زود از اتاقش رفت بیرون به رفتم سالون اونا تویه سالون بودن ات زود رفت به سمتشون
ات: چرا نرفتین
جیمین: نگران نباش میریم
لینا: بخاطر طوفان های دیشب درخت ها قط شده بودن افتاده بودن وسطه جاده برای همین نتونستیم بریم
رونا: خیلی خوبه میتونم بیشتر جونکوک رو ببینم
جونکوک : اره منم میتونم بیشتر ببینمت
لینا: اووو بینه شما دوتا چه خبرای یه
رونا : راستش ما
لینا: شما چی
جونکوک: ما همدیگه رو دوست داریم
همه از حرف جونکوک شکه شدن
ات: خوشبخت بشین
لینا: چی نمیخوای چیزه دیگه ای بگی
ات: نه اونا همدیگه رو دوست دارن
تهیونگ: وای جونکوک خیلی زود پیش رفتی
{ با خنده }
جیمین: تهیونگ چیکار داری به بچه
رونا : بریم شام بخوریم
همه رفتن نشستن و شام میخوردن در طول خوردن شام ات فقط سرش پایین بود و غذا شو میخورد جیمین چشمش همش رویه ات بود بقیه هم داشتن حرف میزدن
بعد از خوردن شام همه رفتن تویه اتاق هاشون همه لینا و رونا خوابید اما ات بازم خوابش نمی اومد از جاش بلند شد و از اتاق رفت بیرون
تویه حیات خونش تویه هوای سرد وایستاده بود با خودش فکر میکرد که اگه به جیمین بگه عاشقشه اون ازش متفر میشه یا شاید اون دوست دختر داشته باشه
تو همین فکرا بود که با حس کردن چیزی رویه شونه هاش از افکار اومد بیرون
جیمین بود پتو رو رویه شونه های ات انداخت
جیمین: تویه این هوای سرد بیرون چیکار میکنی
ات: تو خودت بیرون چیکار میکنی
جیمین: سوالمو با سوال جواب نده
ات: باشه
روشو از جیمین برگردوند با خودش گفت اگه الان بهش بگه یا نه
ات: جیمین تاحالا عاشق شدی
جیمین کمی مکث کرد و بعد لب زد و گفت
جیمین : اره خیلی هم عاشقشم
ات
پس حتسم درست بود اون عاشقه یکی دیگه یه
ات فکر کرد که جیمین یکی دیگه رو دوست داره خیلی ناراحت شد چشماش پر از اشک شدن و سرشو گرفت پایین
جیمین که متوجه ناراحتیش شده بود چونیه ات رو گرفت و سرشو آورد بالا
جیمین: چرا چشمای خوشگله تو تر کردی
ات: ولم کن
ات بعد از حرفش زود با بدو رفت تویه اتاقش
🌱🌱🌱
۵.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.