ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۸۵
سفت منو به خودش فشرد و داغون گفت: هیس..هيچي
نگو...هیچی و تو اغوشش کمی از زمین بلندم کرد و سرمو عمیق بوسید.
با بغض به پیرهنش چنگ زدم. اخ.. داشتم خفه میشدم
موهامو تند کنار زد و بوسه گرمی رو گردنم نشوند و داغون
گفت: من اینجام.. اشکم با درد جاري شد و به زور لبخند زدم.
اره. اینجاست. قلبم از نور عشقش روشن شده بود. قلبم اروم شده..
پردرد نفس عمیق کشیدم تا عطر شو استشمام کنم. عمار خوش
عطر خوش تن مردم رو.. اخ..
خوش بو ترین عطري بود که تو کل عمرم استشمام کردم.
تو آغوشش بلندم کرد و رفت سمت مبل.
دنیام بعد جیمین كوچیك شده بود..
این اغوش همه دنیای من بود چیز بیشتری نمیخواستم... نشست رو مبل و منو رو پاش نشوند و تند سرمو از خودش دور کرد و دو طرف صورتم رو گرفت و با بغض خيلي دقيق دلتنگ نگام کرد.
از بغضش اشك باز تو چشمام جمع شد.
واقعا دلتنگم بود؟ باورم نمیشه دارم بازم میبینمش
اخ خدا.. خيلي عميق زل زد تو چشمام و انگشت شستشو زیر چشمم
کشید. با درد گفتم حق نداشتي اينجور منو تو بلاتكليفي و بي
خبري رها پشت دو تا دستش رو روي دو طرف صورتم کشید و سرفه
زد. تند سرشو کج کرد و خیلی شدید سرفه زد..
درمونده نگاش کردم خسته بود..خيلي خسته.
زیر چشماش گود افتاده بود و سیاه بود..
توي چشماش خطوط قرمز خستگی و بیخوابی رو میدیدم. پشت هم و خیلی شدید سرفه میزد.
با غم گفتم:باز سیگار نامرد؟ تند سر به نه تکون داد و به زور گفت: سیگار نه.. تلخ گفت: به جان خودم به سیگار لب نزدم الا.. با تمام قلبم باورش کردم اشکم اروم و از شوق جاري شد.. پردرد پشت دستش رو روی اشکم کشید و گفت:نریز اینا رو..
و سرفه زد.
اشفته نگاه ازش کندم و تلخ و با درد :گفتم چه اهمیتی داره؟ و دلخور از رو پاش بلند شدم و خواستم ازش دور شم که
دستمو کشید و باز پرت شدم تو بغلش.
کلافه و اشفته دستامو روی سینه اش گذاشتم و تقلا کردم
و گفتم: ولم کن سفت نگهم داشت و در مونده گفت: نه...لطفا...
زل زدم تو چشماش.. دستاشو روي دستام که دستام که روی سینه اش بود
گذاشت
گفت: داد بزن،فوش بده هرکاري دوست داري بكن..اما نرو.. خداياا..
این چشماش لبریز از درد و خواهش و شکست بود. چي شده؟ چي به سر جيمین قبلي اومده؟ چرا انقدر خسته و شکست خورده است؟
این چه دردیه تو چشماش؟
سرمو تو بغل کشید داغون چشمامو بستم و به ضربان قلبش گوش سپردم.
دست به موهام کشید و نفسش رو خيلي شديد بيرون داد و
سرفه زد. خوب نبود.. اصلا خوب نبود..
( فصل سوم ) پارت ۴۸۵
سفت منو به خودش فشرد و داغون گفت: هیس..هيچي
نگو...هیچی و تو اغوشش کمی از زمین بلندم کرد و سرمو عمیق بوسید.
با بغض به پیرهنش چنگ زدم. اخ.. داشتم خفه میشدم
موهامو تند کنار زد و بوسه گرمی رو گردنم نشوند و داغون
گفت: من اینجام.. اشکم با درد جاري شد و به زور لبخند زدم.
اره. اینجاست. قلبم از نور عشقش روشن شده بود. قلبم اروم شده..
پردرد نفس عمیق کشیدم تا عطر شو استشمام کنم. عمار خوش
عطر خوش تن مردم رو.. اخ..
خوش بو ترین عطري بود که تو کل عمرم استشمام کردم.
تو آغوشش بلندم کرد و رفت سمت مبل.
دنیام بعد جیمین كوچیك شده بود..
این اغوش همه دنیای من بود چیز بیشتری نمیخواستم... نشست رو مبل و منو رو پاش نشوند و تند سرمو از خودش دور کرد و دو طرف صورتم رو گرفت و با بغض خيلي دقيق دلتنگ نگام کرد.
از بغضش اشك باز تو چشمام جمع شد.
واقعا دلتنگم بود؟ باورم نمیشه دارم بازم میبینمش
اخ خدا.. خيلي عميق زل زد تو چشمام و انگشت شستشو زیر چشمم
کشید. با درد گفتم حق نداشتي اينجور منو تو بلاتكليفي و بي
خبري رها پشت دو تا دستش رو روي دو طرف صورتم کشید و سرفه
زد. تند سرشو کج کرد و خیلی شدید سرفه زد..
درمونده نگاش کردم خسته بود..خيلي خسته.
زیر چشماش گود افتاده بود و سیاه بود..
توي چشماش خطوط قرمز خستگی و بیخوابی رو میدیدم. پشت هم و خیلی شدید سرفه میزد.
با غم گفتم:باز سیگار نامرد؟ تند سر به نه تکون داد و به زور گفت: سیگار نه.. تلخ گفت: به جان خودم به سیگار لب نزدم الا.. با تمام قلبم باورش کردم اشکم اروم و از شوق جاري شد.. پردرد پشت دستش رو روی اشکم کشید و گفت:نریز اینا رو..
و سرفه زد.
اشفته نگاه ازش کندم و تلخ و با درد :گفتم چه اهمیتی داره؟ و دلخور از رو پاش بلند شدم و خواستم ازش دور شم که
دستمو کشید و باز پرت شدم تو بغلش.
کلافه و اشفته دستامو روی سینه اش گذاشتم و تقلا کردم
و گفتم: ولم کن سفت نگهم داشت و در مونده گفت: نه...لطفا...
زل زدم تو چشماش.. دستاشو روي دستام که دستام که روی سینه اش بود
گذاشت
گفت: داد بزن،فوش بده هرکاري دوست داري بكن..اما نرو.. خداياا..
این چشماش لبریز از درد و خواهش و شکست بود. چي شده؟ چي به سر جيمین قبلي اومده؟ چرا انقدر خسته و شکست خورده است؟
این چه دردیه تو چشماش؟
سرمو تو بغل کشید داغون چشمامو بستم و به ضربان قلبش گوش سپردم.
دست به موهام کشید و نفسش رو خيلي شديد بيرون داد و
سرفه زد. خوب نبود.. اصلا خوب نبود..
- ۳.۲k
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط