پارت -14-
پارت -14-
تو صورتش داد زد گفت تو که میدونی اونا چه ذاتی دارن مادرتو یادت رفته اونم یکی مثله همین بود صداش غمگین شد وگفت مظلوم و زیبا دوست داشتنی یهو دوباره عصبی شد و گفت اما رفت منو ول کرد رفت جادومو قدرتمو ازم گرفت و رفت من به خاطره اون به انسان تبدیل شدم سمیرعصبی گفت اما مامانه من جای نرفت دیگه تحمل ندارم این راز رو نگه دارم مامانه منو اون زنیکه عوضی کشت میفهمی همونی که منو تهدید کرد که اگه این موضوع رو بهت بگم تورو هم ازم میگیره همون زن مادرمو ازم گفت مادره من خیانت نکرد صداش بالا رفته بود داد میزد تاحالا انقدر عصبی وناراحت ندیده بودمش زیره پام میلرزید با اعصبانیتش همه چی میلرزید چند تا از قابه عکسا افتاد و خورد شد و ترسیده بودم تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمین هر لحظه بدتر میشد احساس میکردم با اعصبانیتش ممکنه قصر رو سرمون خراب شه با بغض و ناله صداش زدم سمیرررر برگشت طرفتم نمیدونم چی تو چهره ام دید که کم کم اروم شد و اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد بغلم کرد با بغض تو بغلش گفتم نکن با اعصبانیتت بهمون اسیب میزنی دم گوشم گفت معذرت میخوام فداتشم ببخش منو یهو با صدای جیغه دلخراشی از هم جدا شدیم داشتم کر میشدم که صداش به قهقه چندش آور تبدیل شد برگشتم به طرفه صدا یه نفر با شنل از پنجره وارد شد وای خدا شبیه تو فیلما شد اومد تو وروبه سمیر گفت مگه بهت نگفتم باید دهنت بسته بمونه؟ چهره اش پیر بود اما زییایش رو پنهون نمیکرد یه غمه عجیبی تو چهره اش بود اما زیره عصبانیتش مفخی شده بود چقدر عجیب بود این زن اصلا کی بود؟ یهو عصبی جیغ زد و گفت زندگیتو ازت میگیرم چجوری جرعت کرده سره عشقه من داد بزنه کنترلمو از دست دادم و رفتم جلوش و گفتم ببین زنیکه پیر نمیدونم دردت چیه و چرا هی جیغ جیغ میکنی اما بهت اجازه نمیدم اینجوری به عزیزام اسیب بزنی خنده ای چندش اوری کرد و گفت اها پس به خاطره تو بوده که سمیر اینجوری جرعت پیدا کرده دهنشو باز کنه اومد نزدیکم و خیره شد تو چشام انتظار داشت برم عقب اما تکون نخوردم خندید و گفت خوشم اومد جرعتت زیاده از دور که ایستاده بود دیده بودم که یه خنجر به کمرش وصله و برق میزنه بیشتر بهش نزدیک شدم و گفتم اره معلومه که نمیترسم با دستم خنجرو لمس کردم و یهو ازکمرش کشیدم و یه ضرب فرو کردم تو شکمش انقدر تحقیق کرده بودم در موردشون که همه چیو میدونستم پی همه چی رو تنم مالیده بودم افتاد رو زمین و اشک تو چشماش جمع شد و گفت من گناهی نداشتم من فقط عاشق بودم اما اون مادره سمیرو دوست داشت چشمم افتاد به سمیر که با تعجب بهم نگاه میکرد و پدرش انگار متوجه یه چیزی شده بود اومد طرفمون و گفت یعنی چی تو این همه به ما بدی کردی عذابمون دادی اونم فقط به خاطره اینکه...
تو صورتش داد زد گفت تو که میدونی اونا چه ذاتی دارن مادرتو یادت رفته اونم یکی مثله همین بود صداش غمگین شد وگفت مظلوم و زیبا دوست داشتنی یهو دوباره عصبی شد و گفت اما رفت منو ول کرد رفت جادومو قدرتمو ازم گرفت و رفت من به خاطره اون به انسان تبدیل شدم سمیرعصبی گفت اما مامانه من جای نرفت دیگه تحمل ندارم این راز رو نگه دارم مامانه منو اون زنیکه عوضی کشت میفهمی همونی که منو تهدید کرد که اگه این موضوع رو بهت بگم تورو هم ازم میگیره همون زن مادرمو ازم گفت مادره من خیانت نکرد صداش بالا رفته بود داد میزد تاحالا انقدر عصبی وناراحت ندیده بودمش زیره پام میلرزید با اعصبانیتش همه چی میلرزید چند تا از قابه عکسا افتاد و خورد شد و ترسیده بودم تعادلمو از دست دادم و افتادم رو زمین هر لحظه بدتر میشد احساس میکردم با اعصبانیتش ممکنه قصر رو سرمون خراب شه با بغض و ناله صداش زدم سمیرررر برگشت طرفتم نمیدونم چی تو چهره ام دید که کم کم اروم شد و اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد بغلم کرد با بغض تو بغلش گفتم نکن با اعصبانیتت بهمون اسیب میزنی دم گوشم گفت معذرت میخوام فداتشم ببخش منو یهو با صدای جیغه دلخراشی از هم جدا شدیم داشتم کر میشدم که صداش به قهقه چندش آور تبدیل شد برگشتم به طرفه صدا یه نفر با شنل از پنجره وارد شد وای خدا شبیه تو فیلما شد اومد تو وروبه سمیر گفت مگه بهت نگفتم باید دهنت بسته بمونه؟ چهره اش پیر بود اما زییایش رو پنهون نمیکرد یه غمه عجیبی تو چهره اش بود اما زیره عصبانیتش مفخی شده بود چقدر عجیب بود این زن اصلا کی بود؟ یهو عصبی جیغ زد و گفت زندگیتو ازت میگیرم چجوری جرعت کرده سره عشقه من داد بزنه کنترلمو از دست دادم و رفتم جلوش و گفتم ببین زنیکه پیر نمیدونم دردت چیه و چرا هی جیغ جیغ میکنی اما بهت اجازه نمیدم اینجوری به عزیزام اسیب بزنی خنده ای چندش اوری کرد و گفت اها پس به خاطره تو بوده که سمیر اینجوری جرعت پیدا کرده دهنشو باز کنه اومد نزدیکم و خیره شد تو چشام انتظار داشت برم عقب اما تکون نخوردم خندید و گفت خوشم اومد جرعتت زیاده از دور که ایستاده بود دیده بودم که یه خنجر به کمرش وصله و برق میزنه بیشتر بهش نزدیک شدم و گفتم اره معلومه که نمیترسم با دستم خنجرو لمس کردم و یهو ازکمرش کشیدم و یه ضرب فرو کردم تو شکمش انقدر تحقیق کرده بودم در موردشون که همه چیو میدونستم پی همه چی رو تنم مالیده بودم افتاد رو زمین و اشک تو چشماش جمع شد و گفت من گناهی نداشتم من فقط عاشق بودم اما اون مادره سمیرو دوست داشت چشمم افتاد به سمیر که با تعجب بهم نگاه میکرد و پدرش انگار متوجه یه چیزی شده بود اومد طرفمون و گفت یعنی چی تو این همه به ما بدی کردی عذابمون دادی اونم فقط به خاطره اینکه...
۹.۸k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲