چشمای قشنگ تو
#part124
چشمای قشنگ تو✨
متین: نیکا جون من راست میگی
نیکا: اوم ولی بچه ی من بابای سیگاری نمخواد
متین: من دگ غلط کنم سیگار بکسم اصن چشــــم هرچی شما بگی باشه؟
نیکا: باشه حالا
مهتا: نیکا جان مادر مطمئنی
نیکا: بله مامان جون وایسید برگه ازمایسو نشونتون بدم
مهناز: حالا اون کوچولوی ما چن هفتشهه
نیکا: ۵
محراب: واییی بالاخره یه بچه میاد تو جمعمون چه خوبببب
مهناز: ایشالاه به زودی میشه دوتا
مهشاد: چرا دوتا
مهناز: بچه تو دیگه مادر
مهشاد: واییی ن
محراب: چرا نـــــــه
دیانا: کلا تولد بهم ریختا باید بریمممم
مهشاد: ار ار موافقممم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
هوففف تولد تموم شد و یه خبر خوب ولی چرا این خبرو با ی مهمونی بزرگ به همه اطلاع ندادیم از بس که ذوق کردیمممم عوضش برا تعیین جنسیتش میترکونیممم
متین و نیکا که رفتن خونه خودشون محراب و مهشادم این روزای اخری همش میرن جهیزیشو کامل بچینن که دیگه امشب نزاشتم مامان و زن عمو برن قرارشد من برم که ارسلان گف منم میام یه لانگ پوشیدم و بایه شلوار بگ و شال و رفتم پایین که همه تو ماشین نشسته بودن
ارسلان: بریم؟
همه: بریم
دیانا: میگم مهشاد وقت ارایشگاه گرفتی
مهشاد:اوممم برا خودمون سه تا گرفتم
دیانا: مامان و زن عمو چی
مهشاد:گفتن خودمون یه جا دیگه وقت گرفتیم😂
دیانا: جوننن شیطون شدنا😂😂
مهشاد: لباس گرفتی؟
دیانا: نههه فردا با ارسلان و متینکا میریم میگیریمم
مهشاد: منم فردا لباسم و تاجم اماده میشه شب میریم میگیریمش مام باهاتون میایم چون من کفش میخوام محرابم کت و شلوار دیگه
ارسلان: هنوز نگرفتی؟
محراب: نه بابا وقت نشد این چن روز همش درگیررر خونه بودیم
ارسلان: اشکال نداره بهتر فردا باهم میریم میگیریم😂
محراب: اوممم
چشمای قشنگ تو✨
متین: نیکا جون من راست میگی
نیکا: اوم ولی بچه ی من بابای سیگاری نمخواد
متین: من دگ غلط کنم سیگار بکسم اصن چشــــم هرچی شما بگی باشه؟
نیکا: باشه حالا
مهتا: نیکا جان مادر مطمئنی
نیکا: بله مامان جون وایسید برگه ازمایسو نشونتون بدم
مهناز: حالا اون کوچولوی ما چن هفتشهه
نیکا: ۵
محراب: واییی بالاخره یه بچه میاد تو جمعمون چه خوبببب
مهناز: ایشالاه به زودی میشه دوتا
مهشاد: چرا دوتا
مهناز: بچه تو دیگه مادر
مهشاد: واییی ن
محراب: چرا نـــــــه
دیانا: کلا تولد بهم ریختا باید بریمممم
مهشاد: ار ار موافقممم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
هوففف تولد تموم شد و یه خبر خوب ولی چرا این خبرو با ی مهمونی بزرگ به همه اطلاع ندادیم از بس که ذوق کردیمممم عوضش برا تعیین جنسیتش میترکونیممم
متین و نیکا که رفتن خونه خودشون محراب و مهشادم این روزای اخری همش میرن جهیزیشو کامل بچینن که دیگه امشب نزاشتم مامان و زن عمو برن قرارشد من برم که ارسلان گف منم میام یه لانگ پوشیدم و بایه شلوار بگ و شال و رفتم پایین که همه تو ماشین نشسته بودن
ارسلان: بریم؟
همه: بریم
دیانا: میگم مهشاد وقت ارایشگاه گرفتی
مهشاد:اوممم برا خودمون سه تا گرفتم
دیانا: مامان و زن عمو چی
مهشاد:گفتن خودمون یه جا دیگه وقت گرفتیم😂
دیانا: جوننن شیطون شدنا😂😂
مهشاد: لباس گرفتی؟
دیانا: نههه فردا با ارسلان و متینکا میریم میگیریمم
مهشاد: منم فردا لباسم و تاجم اماده میشه شب میریم میگیریمش مام باهاتون میایم چون من کفش میخوام محرابم کت و شلوار دیگه
ارسلان: هنوز نگرفتی؟
محراب: نه بابا وقت نشد این چن روز همش درگیررر خونه بودیم
ارسلان: اشکال نداره بهتر فردا باهم میریم میگیریم😂
محراب: اوممم
۷.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.