part 12
part 12
ات : جیمین ترو خدا دوباره با اون چشمایه خوشگل و خماریت بهم نگاه کن خیلی دوست دارم (با گریه)
جیمین : واقعا
ات : جیمین (شوکه)
جیمین : بله دوست دختره شیرینی من
ات : جیمین تو حالت خوبه
وقتی جیمین رو دیدم بهش نگاه کردم شروع کردم به گریه کردن
حیمین : شیرینی من بیا بغلم
از صندلی بلند شدم و رفتم رویه تخت روبه روش نشستم دستامو دوره گردنش ع
حلقه کردم و سفت بغلش کردم اونم دستاشو دوره کمرم حلقه کرد دلم خیلی گرفته بود فقد گریه میکردم
جیمین : من خوبم شیرینی من
ات : خیلی ترسیدم
ازش جدا شدم و اونم صورتمو با دستاش قاب کرد
جیمین : من هیچ وقت ترکت نمیکنم باشه دیگه گریه نکن
منو کشید بغلش سرمو گذاشتم رویه سینش و
جیمین : دیگه گریه نکن مگرنه من میدونم و تو پاشو که لباسامو عوض کنم و بریم خونه منو
ات : باشه
جیمین از رویه تخت بلند شد و از کمد لباساشو برداشت منم بهش پوشت کردم تا لباساشو عوض کنه
جیمین : بریم
ات : باشه
دستمو گرفت و رفتیم سواره ماشین شدیم جیمین رانندگی میکرد منم فقد داشتم نگاهش میکردم
جیمین : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی
ات : خوب مگه چیه که نگاه کنم
جیمین : هیچ نیست چون شما دوست دختره من هستین و هرچقدر میخواهی نگاه کن (اخره حرفش چشمک زد)
ات : باشه پس نگاه میکنم
جیمین با یه دستش راننده گی میکرد با دستش دیگش دستمو گرفته بود تا کله راهو میگفتیم وقتی رسیدیم جیمین دستمو گرفت و رفتم تو رویه مبل نشستیم
ات : جیمین دیگه هیچ وقت همچین کاری نکن
جیمین : باشه شیرینیه من هرچی تو بگی
بغلش کردم و اونم سرشو گذاشت رویه سینم هیچ نمیگفت تا اینکه گوشیش زنگ خورد
ات : مامانمه باید برم خونه
جیمین : باشه من میرسونتم
ات : ممنونم
ادامه دارد...
ات : جیمین ترو خدا دوباره با اون چشمایه خوشگل و خماریت بهم نگاه کن خیلی دوست دارم (با گریه)
جیمین : واقعا
ات : جیمین (شوکه)
جیمین : بله دوست دختره شیرینی من
ات : جیمین تو حالت خوبه
وقتی جیمین رو دیدم بهش نگاه کردم شروع کردم به گریه کردن
حیمین : شیرینی من بیا بغلم
از صندلی بلند شدم و رفتم رویه تخت روبه روش نشستم دستامو دوره گردنش ع
حلقه کردم و سفت بغلش کردم اونم دستاشو دوره کمرم حلقه کرد دلم خیلی گرفته بود فقد گریه میکردم
جیمین : من خوبم شیرینی من
ات : خیلی ترسیدم
ازش جدا شدم و اونم صورتمو با دستاش قاب کرد
جیمین : من هیچ وقت ترکت نمیکنم باشه دیگه گریه نکن
منو کشید بغلش سرمو گذاشتم رویه سینش و
جیمین : دیگه گریه نکن مگرنه من میدونم و تو پاشو که لباسامو عوض کنم و بریم خونه منو
ات : باشه
جیمین از رویه تخت بلند شد و از کمد لباساشو برداشت منم بهش پوشت کردم تا لباساشو عوض کنه
جیمین : بریم
ات : باشه
دستمو گرفت و رفتیم سواره ماشین شدیم جیمین رانندگی میکرد منم فقد داشتم نگاهش میکردم
جیمین : چیه چرا اینجوری نگاه میکنی
ات : خوب مگه چیه که نگاه کنم
جیمین : هیچ نیست چون شما دوست دختره من هستین و هرچقدر میخواهی نگاه کن (اخره حرفش چشمک زد)
ات : باشه پس نگاه میکنم
جیمین با یه دستش راننده گی میکرد با دستش دیگش دستمو گرفته بود تا کله راهو میگفتیم وقتی رسیدیم جیمین دستمو گرفت و رفتم تو رویه مبل نشستیم
ات : جیمین دیگه هیچ وقت همچین کاری نکن
جیمین : باشه شیرینیه من هرچی تو بگی
بغلش کردم و اونم سرشو گذاشت رویه سینم هیچ نمیگفت تا اینکه گوشیش زنگ خورد
ات : مامانمه باید برم خونه
جیمین : باشه من میرسونتم
ات : ممنونم
ادامه دارد...
۱۰.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.