سرنوشت شوم p14
سرنوشت شوم p14
جونگ کوک:هی دایون رسیدیم ، دا یون
دا یون:ها؟اها ببخشید هواسم نبود
اشک هامو سشرییع پاک کردم و از ماشین پیاده شدم که جونگ کوک گفت:داشتی گریه میکردی هنوز
دا یون:ن خاک رفت تو چشمم
جونگ کوک:چجوری از شیشه ای که بالا بود خاک رفته تو چشمت
دا یون:ایش جونگ کوک ول کن اره گریه کردم بریم
داشتم جلو تر ازز جونگ کوک راه میرفتم و همینجور که بیشتر نزدیک تر اون دریاچه میشدیم قلبم تند تر میکوبید ،که یهو جونگ کوک اومد و دستمو گرفت
جونگ کوک:باید مواظبت باشم تو دست من امانتی اگه چیزیت بشه شوگا منو میکشه اون دنیا
دا یون(یه پوز خند تلخی زدم)داداش من دلش مهربونه ،آزارش به یه مورچه هم نمیرسه(با بغضی که یهو گلومو گرفت)
جونگ کوک:شوخی کردم دوباره نزنی زیر گریه
هوا کم کم داشت تاریک میشد ،رسیدیم به دریاچه و یکم نشستیم ،هوا تاریک شده بود که جونگ کوک گفت:من میرم یکم چوب جمع کنن اینجا اتیش روشن کنیم جایی نرو تا بیام
دا یون:باشه برو
جونگ کوک که یکم ازم دور شد یه نگاهی به داخل اب کردم،تصویر یونگی رو میدیم و زدم زیر گریه و گفتم:یونگی میدونم الان جات خوبه داداشی مراقب خودت باشیا (با بغض و گریه)
یهو تصویر یونگی محو شد و دوباره تصویر اون پسره رو دیدم با یه چتر قرمز ،حس خوبی نداشتم دیدم چترشو گرفته بالای سرم ،میترسیدم رو مو از اون ور کن ببینمش بلند شدم ولی هنوز تصویرش توی اب بود رفتم جلو تر یه پوز خنده ترسناک زد و گفت:بیا جلو تر(با لحن ترسناک)
تا اینو گفت لحن صحبتش خیلی ترسناک بود یهو پام لیز خورد و افتادم تو اب ،شنا بلد نبودم همینجور که داد میزدم کمک چشمام تو سیاهی مطلق فرو رفت و دیگه چیزی نفهمیدم فقط یه صدایی که میگفت:بیا نزدیکم فرشته من توی سرم اکو میشد و دیگه هیچی نفهمیدم
(چشمامو کم کم باز کردم توی یه اتاقی بودم که خیلی ترسناک بود اتاقش کاملا با رنگ قرمز رنگ شده بود ،همه چی از قرمز و مشکی بود ،روی یه تخت نرم بودم اول گفتم حتما مردم،یه صدایی اومد باند شدم و در اتاق رو باز کردم یهو یهو یه نور روشن تابید به چشمام که افتادم زمین ولی انگار کسی بغلم کرد سرمو اروم برگردوندم که ببینمش یکم تار میدیم به خاطر نور ولی یکم بیشتر که دقت کردم چهره همون پسره بود که داخل اب میدیدم
جیمین:به به دختر قشنگمون چطوری خیلی وقت بود منتظرت بودم
یهو یه جیغ بلند کشیدم و از تو بغلش اومدن بیرون و به سمت در دویدم اومدم پامو بزارم بیرون یهو مثل جن جلوم سبز شد دوباره جیغ کشیدم
دا یون:واااااااااای گمشووووو تو کی هسی از جونم چی میخای
جیمین:هی بیبی گرل نترس من قراره بشم پادشاه تو و تو قراره بشی ملکه من ، فک کنم قبلا دیدمت ن(با پوز خند)
دا یون:ت....تو ....تو همونی نیستی که همیشه چهرت توی اب میفتاد مگه ن
جیمین:(پوز خند)
جونگ کوک:هی دایون رسیدیم ، دا یون
دا یون:ها؟اها ببخشید هواسم نبود
اشک هامو سشرییع پاک کردم و از ماشین پیاده شدم که جونگ کوک گفت:داشتی گریه میکردی هنوز
دا یون:ن خاک رفت تو چشمم
جونگ کوک:چجوری از شیشه ای که بالا بود خاک رفته تو چشمت
دا یون:ایش جونگ کوک ول کن اره گریه کردم بریم
داشتم جلو تر ازز جونگ کوک راه میرفتم و همینجور که بیشتر نزدیک تر اون دریاچه میشدیم قلبم تند تر میکوبید ،که یهو جونگ کوک اومد و دستمو گرفت
جونگ کوک:باید مواظبت باشم تو دست من امانتی اگه چیزیت بشه شوگا منو میکشه اون دنیا
دا یون(یه پوز خند تلخی زدم)داداش من دلش مهربونه ،آزارش به یه مورچه هم نمیرسه(با بغضی که یهو گلومو گرفت)
جونگ کوک:شوخی کردم دوباره نزنی زیر گریه
هوا کم کم داشت تاریک میشد ،رسیدیم به دریاچه و یکم نشستیم ،هوا تاریک شده بود که جونگ کوک گفت:من میرم یکم چوب جمع کنن اینجا اتیش روشن کنیم جایی نرو تا بیام
دا یون:باشه برو
جونگ کوک که یکم ازم دور شد یه نگاهی به داخل اب کردم،تصویر یونگی رو میدیم و زدم زیر گریه و گفتم:یونگی میدونم الان جات خوبه داداشی مراقب خودت باشیا (با بغض و گریه)
یهو تصویر یونگی محو شد و دوباره تصویر اون پسره رو دیدم با یه چتر قرمز ،حس خوبی نداشتم دیدم چترشو گرفته بالای سرم ،میترسیدم رو مو از اون ور کن ببینمش بلند شدم ولی هنوز تصویرش توی اب بود رفتم جلو تر یه پوز خنده ترسناک زد و گفت:بیا جلو تر(با لحن ترسناک)
تا اینو گفت لحن صحبتش خیلی ترسناک بود یهو پام لیز خورد و افتادم تو اب ،شنا بلد نبودم همینجور که داد میزدم کمک چشمام تو سیاهی مطلق فرو رفت و دیگه چیزی نفهمیدم فقط یه صدایی که میگفت:بیا نزدیکم فرشته من توی سرم اکو میشد و دیگه هیچی نفهمیدم
(چشمامو کم کم باز کردم توی یه اتاقی بودم که خیلی ترسناک بود اتاقش کاملا با رنگ قرمز رنگ شده بود ،همه چی از قرمز و مشکی بود ،روی یه تخت نرم بودم اول گفتم حتما مردم،یه صدایی اومد باند شدم و در اتاق رو باز کردم یهو یهو یه نور روشن تابید به چشمام که افتادم زمین ولی انگار کسی بغلم کرد سرمو اروم برگردوندم که ببینمش یکم تار میدیم به خاطر نور ولی یکم بیشتر که دقت کردم چهره همون پسره بود که داخل اب میدیدم
جیمین:به به دختر قشنگمون چطوری خیلی وقت بود منتظرت بودم
یهو یه جیغ بلند کشیدم و از تو بغلش اومدن بیرون و به سمت در دویدم اومدم پامو بزارم بیرون یهو مثل جن جلوم سبز شد دوباره جیغ کشیدم
دا یون:واااااااااای گمشووووو تو کی هسی از جونم چی میخای
جیمین:هی بیبی گرل نترس من قراره بشم پادشاه تو و تو قراره بشی ملکه من ، فک کنم قبلا دیدمت ن(با پوز خند)
دا یون:ت....تو ....تو همونی نیستی که همیشه چهرت توی اب میفتاد مگه ن
جیمین:(پوز خند)
۷۴.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.