منطقه ممنوعه عشق
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:71
جونگکوک:نمیگیری؟به چه جرعت پیش فیلیکس میشینی ها؟
ات: خب مگه چه اشگالی داره؟
جونگکوک:من شوهرتم بعد تو نیومدی پیش من ولی پیش اون...
ات: انقدر مسئله هارو دراز نکن توهم دوست دختر داری ولی من جیکم درنمیاد.
جونگکوک: من فرق میکنم
ات: چه فرقی میکنی؟ منم مثل توبرای خودت یه دوست پیداکردی منم کار تورو
جونگکوک:ببین مردا همیشه ته این رابطه رو به تخت میکشن.
ات: هع دیدی؟خودتم داری میگی مردا خودتم مردی
بعد پسم زدو بیرون رفت
کلافه دستی توی موهام کشیدم.
چیکار کنم؟چیکار کنم که این دختر دیگه حرسم نده؟
...
از پله هاپایین اومدم که دیدم فیلیکس و ات دارن باهم غذا میچینن و میگن و میخندن
از حسودی داشتم فشار میخوردم
سمتشون رفتم و با لبخند فیکی گفتم
جونگکوک: پسر عمو تو مهمونی بشین ما کار میکنیم
فیلیکس: چه اشکالی داره خب
جونگکوک:فیلیکس لطفا بشین.
سری تکون دادو نشست
جونگکوک:دیگه نزدیک اون پسر نمیری وقتی هم مهمون داریم لباس کوتاه نمیپوشی
ات: از کی تاحالا سیس غیرتی گرفتی براما؟
جونگکوک:همین که گفتم
ات:فیلیکس مثل یه دوسته برام پس...
جونگکوک:پس و بسی نداریم نبینم
ات: بیا برو تو کـ...ونم بابا
بعد لبخندی زدو روبه مامان اینا گفت
ات:بفرمایین شام امادس
حرصی سرجام نشستم همه دورهم جمع شدیم یه صندلی خالی کنارم بود به ات اشاره کردم بیاد کنارم ولی رفت پیش فیلیکس نشست.
دیگه تحملم تموم شد بلند شدمو گفتم
جونگکوک:نوش جونتون من میل ندارم
از خونه زدم بیرونو تو حیاط به استخر زل زدم
از حسم مطمئن نبودم ولی بهش یه حسایی داشتم قطره اشکی از گوشه چشمم چکید خودمم باورم نمیشد که بخاطر ات دارم گریه میکنم
بغضم ترکید و همونجا زدم زیر گریه...
پارت:71
جونگکوک:نمیگیری؟به چه جرعت پیش فیلیکس میشینی ها؟
ات: خب مگه چه اشگالی داره؟
جونگکوک:من شوهرتم بعد تو نیومدی پیش من ولی پیش اون...
ات: انقدر مسئله هارو دراز نکن توهم دوست دختر داری ولی من جیکم درنمیاد.
جونگکوک: من فرق میکنم
ات: چه فرقی میکنی؟ منم مثل توبرای خودت یه دوست پیداکردی منم کار تورو
جونگکوک:ببین مردا همیشه ته این رابطه رو به تخت میکشن.
ات: هع دیدی؟خودتم داری میگی مردا خودتم مردی
بعد پسم زدو بیرون رفت
کلافه دستی توی موهام کشیدم.
چیکار کنم؟چیکار کنم که این دختر دیگه حرسم نده؟
...
از پله هاپایین اومدم که دیدم فیلیکس و ات دارن باهم غذا میچینن و میگن و میخندن
از حسودی داشتم فشار میخوردم
سمتشون رفتم و با لبخند فیکی گفتم
جونگکوک: پسر عمو تو مهمونی بشین ما کار میکنیم
فیلیکس: چه اشکالی داره خب
جونگکوک:فیلیکس لطفا بشین.
سری تکون دادو نشست
جونگکوک:دیگه نزدیک اون پسر نمیری وقتی هم مهمون داریم لباس کوتاه نمیپوشی
ات: از کی تاحالا سیس غیرتی گرفتی براما؟
جونگکوک:همین که گفتم
ات:فیلیکس مثل یه دوسته برام پس...
جونگکوک:پس و بسی نداریم نبینم
ات: بیا برو تو کـ...ونم بابا
بعد لبخندی زدو روبه مامان اینا گفت
ات:بفرمایین شام امادس
حرصی سرجام نشستم همه دورهم جمع شدیم یه صندلی خالی کنارم بود به ات اشاره کردم بیاد کنارم ولی رفت پیش فیلیکس نشست.
دیگه تحملم تموم شد بلند شدمو گفتم
جونگکوک:نوش جونتون من میل ندارم
از خونه زدم بیرونو تو حیاط به استخر زل زدم
از حسم مطمئن نبودم ولی بهش یه حسایی داشتم قطره اشکی از گوشه چشمم چکید خودمم باورم نمیشد که بخاطر ات دارم گریه میکنم
بغضم ترکید و همونجا زدم زیر گریه...
۷.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.