پارت9 فصل2
#پارت9 #فصل2
رمان ماهور
{باران}
چشمام رو مالیدم و توی راه رو خلوت بیمارستان شروع به راه رفتن کردم که در بیمارستان باز شد و مجروحی رو اووردن داخل.
سریع رفتم سمتش که دیدم زانیار داره دنبالش میاد. نگاهی کردم و با دیدن چهره خون آلود ماهور جیغ خفه ای کشیدم.
-چیکار کردی با ماهور؟
-به من چه خودش دیوونه بازی درآوورد از ماشین پرید بیرون.
-معلوم نیس میخواستی چه بلایی سرش بیاری که حاضر شده از ماشین بپره بیرون.
...
از اتاق عمل اومدم بیرون.
-باران.
سر جام ایستادم و زانیار اومد سمتم.
-باید باهات حرف بزنم. در مورد اتفاق امشب.
خیله خوب بریم بیرون.
از ساختمون بیمارستان بیرون اومدیم و تو حیاط شروع به قدم زدن کردیم.
-حالش چطوره؟
-میخواستی خوب باشه. فقط این که آسیب جدی ندیده برو خدا رو شکر کن.
-من میخوام که تو به کسی در مورد ماجرای امشب حرفی نزنی. ماهور هم آماده کنی ببرمش یک ساعت دیگه پرواز دارم.
ایستادم.
-تو دیوونه شدی یا از اولش دیوونه بودی؟ حافطش رو از دست داد کافی نبود ولش کن بزار زندگیش رو بکنه.
کمی آروم شدم.
-ببین اصن تو برو من به هیچکس نمیگم.
-ربع ساعت صبر میکنم آماده اش کنی ببرمش.
-واسه من مسئولیت داره.
-نترس اگه کارت رو درست انجام بدی کسی نمیفهمه کار تو بوده.
-واسه چی من باید کاری رو که تو میگی انجام بدم.
-چون اگه انجامش ندی فردا شب دیگه امیر مقاره ای وجود نداره.
-تازه بهش مسکن زدم نمیتونه راه بره.
-ماشین رو میارم داخل کمکش کن بیاد سوار شه.
لایک و کامنت فراموش نشه
پارت 10 در کامنت ها
رمان ماهور
{باران}
چشمام رو مالیدم و توی راه رو خلوت بیمارستان شروع به راه رفتن کردم که در بیمارستان باز شد و مجروحی رو اووردن داخل.
سریع رفتم سمتش که دیدم زانیار داره دنبالش میاد. نگاهی کردم و با دیدن چهره خون آلود ماهور جیغ خفه ای کشیدم.
-چیکار کردی با ماهور؟
-به من چه خودش دیوونه بازی درآوورد از ماشین پرید بیرون.
-معلوم نیس میخواستی چه بلایی سرش بیاری که حاضر شده از ماشین بپره بیرون.
...
از اتاق عمل اومدم بیرون.
-باران.
سر جام ایستادم و زانیار اومد سمتم.
-باید باهات حرف بزنم. در مورد اتفاق امشب.
خیله خوب بریم بیرون.
از ساختمون بیمارستان بیرون اومدیم و تو حیاط شروع به قدم زدن کردیم.
-حالش چطوره؟
-میخواستی خوب باشه. فقط این که آسیب جدی ندیده برو خدا رو شکر کن.
-من میخوام که تو به کسی در مورد ماجرای امشب حرفی نزنی. ماهور هم آماده کنی ببرمش یک ساعت دیگه پرواز دارم.
ایستادم.
-تو دیوونه شدی یا از اولش دیوونه بودی؟ حافطش رو از دست داد کافی نبود ولش کن بزار زندگیش رو بکنه.
کمی آروم شدم.
-ببین اصن تو برو من به هیچکس نمیگم.
-ربع ساعت صبر میکنم آماده اش کنی ببرمش.
-واسه من مسئولیت داره.
-نترس اگه کارت رو درست انجام بدی کسی نمیفهمه کار تو بوده.
-واسه چی من باید کاری رو که تو میگی انجام بدم.
-چون اگه انجامش ندی فردا شب دیگه امیر مقاره ای وجود نداره.
-تازه بهش مسکن زدم نمیتونه راه بره.
-ماشین رو میارم داخل کمکش کن بیاد سوار شه.
لایک و کامنت فراموش نشه
پارت 10 در کامنت ها
۶.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.