پـارت سی و یـکم "
#پـارت_سی_و_یـکم "
با لبخند از ماشینش پیاده شدم.. خودشم پیاده شد تا خیالش راحت بشه ک من میرم خـونه
قبل از در زدن گفـت: دفتر نقاشیت
یونا:چـی؟
شوگا:دفتر نقاشیت جا مونـد..چرا دیگه از من چیزی نِمیکشی؟
یونا:خـب خودت گفتـی کـه..
حرفم و قطع کرد و گفت: اگر تا الان اخراجت نکردم فقد دلیلش اینه ک .. و بعد مکثی کرد و گفت: به نقاشی کشیدنـات از من ادامه بده..دوستشون دارم:)
لبخندی زدم و در رو باز کردم..
سولگی سلام داد و یه نیـم نگاهی از پشت در به شوگا انداخت و گفت: هـِی .. با این رنگ مو چقد جذابتر شدی!
شوگا بعد از این حرف به سولگی اخمی کرد و سوار ماشینش شد
بزور خودم و نگه داشتم ک سولگی رو کتک نزنـم
کفشام و انداختم تو خونه و در رو بستم
یونا:سولگـی..تو چی گفتی الان؟
سولگی:بـاشه...ببخشید.. دستاشو به نشونه ی تسلیم دور کمرش ضربدر گرفت و رفت
لامپا رو خاموش کردم و چشمام و بستـم:)
.
.
.
با دیدن ته هیون توی کمپانی جا خوردم! رفتم سمـتش ک دستشو اورد بالا و گفت:سلام یونـا:)
با تعجب گفتم: ت..تو اینجا چیکـار میکنی؟
ته هیون: اگر پیشت باشم بهتـره! راستی..لی سون جی هست ..رئیستون..خیلی خوش رفتاره
یونا:چـی؟ اون تورو پذیرفت ؟ ولی تو باید میرفتـی پیش شوگا!
ته هیون: مهم نیـست.. من زیر دستتم یعنی باهم طراحی میکنیم
با حرس نفسم و از لای دندونام دادم بیرون و غریدم بعـدش دور شدم!
روی صندلی توی اتاقم نشستـه بودم و ک یونگی اومد تو..روبروم نشست و با اخم گفت: این پسـره اینجا چیکار میکنه؟
یونا: م..مـن نمیدونم!
شوگا: تو حق نداری بهـش نزدیک بشـی.. باشه؟
لبخندی زدم و گفتم: مگـه مهمه؟
شوگا:هومم ..مهمه.. میترسم اذیتت کنه.. و بعد لبخندی زد و رفت
با تعجب به در خیره شدم:) و توی دلم گفتم:یعنی عذاب وجدان گرفته بخاطر رفتار اونشبـش؟ چون یونگی هیچوقت خوش رفتار نبود!
یه طرح لباس کشیـدم و رفتم سمت اتاق یونگـی ک دیدم ته هیون با اخم نگاهم میکنه!
یونا: چیـه؟ چرا اینطوری نگاه میکنـی؟
ته هیون: یونا.. این پسره..ش..شوگ.. حرفشو قطع کردم و گفتم: اسمش شوگـا عه! ته هیون: آره.. بهم گفت برم دستشویی رو بشورم!
بزور خودم و نگه داشتم ک جلوش نزنم زیر خنده
خیلی جدی نگاه ته هیون کردم و رفتم توی اتاق شوگا!
شوگا: چیه؟
یونا: خب..این طرح و تازه کشیدم^^
نگاهی بهش انداخت و گفت: عالیه.. فقد..
یه مداد گرفت دستش و چین های لباس و بیشتر کرد
طوری کشید ک خودم نمیتونستـم بکشم
با تعجب گفتم: تو..طراحی بلدی؟^^
پوزخندی زد و گفت: قبلا چند جلسه رفتم کلاسش.. مهم نیست..اگر حرفی نداری میتونی بری
نگاهش کردم و گفتم: تو به تهیون گفتـی دستشویی رو بشوره؟
شوگا: آره خب.. بهش گفتم اگر میخوای اینجا بمونی باید هرکار ک میگم انجام بدی..اونم اخم کرد و گفت هرکار بگی انجام میدم.. منم بهـش گفتم ک دستشویی رو بشوره
((پایان))
با لبخند از ماشینش پیاده شدم.. خودشم پیاده شد تا خیالش راحت بشه ک من میرم خـونه
قبل از در زدن گفـت: دفتر نقاشیت
یونا:چـی؟
شوگا:دفتر نقاشیت جا مونـد..چرا دیگه از من چیزی نِمیکشی؟
یونا:خـب خودت گفتـی کـه..
حرفم و قطع کرد و گفت: اگر تا الان اخراجت نکردم فقد دلیلش اینه ک .. و بعد مکثی کرد و گفت: به نقاشی کشیدنـات از من ادامه بده..دوستشون دارم:)
لبخندی زدم و در رو باز کردم..
سولگی سلام داد و یه نیـم نگاهی از پشت در به شوگا انداخت و گفت: هـِی .. با این رنگ مو چقد جذابتر شدی!
شوگا بعد از این حرف به سولگی اخمی کرد و سوار ماشینش شد
بزور خودم و نگه داشتم ک سولگی رو کتک نزنـم
کفشام و انداختم تو خونه و در رو بستم
یونا:سولگـی..تو چی گفتی الان؟
سولگی:بـاشه...ببخشید.. دستاشو به نشونه ی تسلیم دور کمرش ضربدر گرفت و رفت
لامپا رو خاموش کردم و چشمام و بستـم:)
.
.
.
با دیدن ته هیون توی کمپانی جا خوردم! رفتم سمـتش ک دستشو اورد بالا و گفت:سلام یونـا:)
با تعجب گفتم: ت..تو اینجا چیکـار میکنی؟
ته هیون: اگر پیشت باشم بهتـره! راستی..لی سون جی هست ..رئیستون..خیلی خوش رفتاره
یونا:چـی؟ اون تورو پذیرفت ؟ ولی تو باید میرفتـی پیش شوگا!
ته هیون: مهم نیـست.. من زیر دستتم یعنی باهم طراحی میکنیم
با حرس نفسم و از لای دندونام دادم بیرون و غریدم بعـدش دور شدم!
روی صندلی توی اتاقم نشستـه بودم و ک یونگی اومد تو..روبروم نشست و با اخم گفت: این پسـره اینجا چیکار میکنه؟
یونا: م..مـن نمیدونم!
شوگا: تو حق نداری بهـش نزدیک بشـی.. باشه؟
لبخندی زدم و گفتم: مگـه مهمه؟
شوگا:هومم ..مهمه.. میترسم اذیتت کنه.. و بعد لبخندی زد و رفت
با تعجب به در خیره شدم:) و توی دلم گفتم:یعنی عذاب وجدان گرفته بخاطر رفتار اونشبـش؟ چون یونگی هیچوقت خوش رفتار نبود!
یه طرح لباس کشیـدم و رفتم سمت اتاق یونگـی ک دیدم ته هیون با اخم نگاهم میکنه!
یونا: چیـه؟ چرا اینطوری نگاه میکنـی؟
ته هیون: یونا.. این پسره..ش..شوگ.. حرفشو قطع کردم و گفتم: اسمش شوگـا عه! ته هیون: آره.. بهم گفت برم دستشویی رو بشورم!
بزور خودم و نگه داشتم ک جلوش نزنم زیر خنده
خیلی جدی نگاه ته هیون کردم و رفتم توی اتاق شوگا!
شوگا: چیه؟
یونا: خب..این طرح و تازه کشیدم^^
نگاهی بهش انداخت و گفت: عالیه.. فقد..
یه مداد گرفت دستش و چین های لباس و بیشتر کرد
طوری کشید ک خودم نمیتونستـم بکشم
با تعجب گفتم: تو..طراحی بلدی؟^^
پوزخندی زد و گفت: قبلا چند جلسه رفتم کلاسش.. مهم نیست..اگر حرفی نداری میتونی بری
نگاهش کردم و گفتم: تو به تهیون گفتـی دستشویی رو بشوره؟
شوگا: آره خب.. بهش گفتم اگر میخوای اینجا بمونی باید هرکار ک میگم انجام بدی..اونم اخم کرد و گفت هرکار بگی انجام میدم.. منم بهـش گفتم ک دستشویی رو بشوره
((پایان))
۸۳.۶k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.