پارت ۱۸ زندگی جونگمه
پارت ۱۸ زندگی جونگمه
جونگمه:اینکه الان عقلت سرجاش نیست
کوک:واقعا چرا اینجوری میکنی
جونگمه:چجوری؟
کوک:یعنی واقعا منظورمو نمیفهمی؟
جونگمه:میفهمم ولی میخوام مستقیم ازت بشنوم
کوک:دوست دارم
جونگمه:ها؟
کوک پاشد فرار کرد بیرون ،صورتش قرمز شده بود
جونگمه در همین😳حالت مونده بود و به خودش گفت اصلا نمیدونستم منظورش اینه
فردای همون روز کوک دوباره پاشد اومد رستوران کیمچی و رامیون جونگمه وقتی کوک رو از پشت در دید نشست زمین که کوک جونگمه رو نبینه
یکی از کارمندا گفت:جونگمه شی ،چرا نشستی زمین پاشو این سفارشو ببر سر میز ۵
جونگمه صداشو خیلی مصنوعی عوض کرد و گفت:جونگمه امروز نیومده
کوک فهمید جریان ازچه قراره
خندید پاشد اومد آشپز خونه وایستاد جلو جونگمه گفت :امروز چت شده؟
جونگمه:نه میدونی چی شده یه لوبیا اوفتاده بود زمین گفتم گناه داره برش دارم
کوک:من بچه نیستم این حرفاتو باور کنم
جونگمه از حالت😬رفت به😒و گفت :خب چی میگی باز چی میخوای
کوک:گفتم که اگه بر نگردی سرکار قبلیت خودم برمیگردونمت
جونگمه:😮💨ببین پسر جون من پامُ هیچوقت نمیذارم تو اون کمپانی
کوک :خب با دستات راه برو😂
جونگمه:خل شدی؟
کوک:نه ولش کن
کوک فرم استخدام جونگمه رو از کیف در آورد گفت :نخوای هم نمیتونی
جونگمه:این چیه🤨
کوک:چون خیلی بهم اعتماد داشتن بهشون گفتم خودت نمیتونی بیای به خاطر همون من میخوام فرم استخدامت رو بگیرم
جونگمه:تو خیلی بیجا کردی🙄
کوک از سر جونگمه گرفت با آرامش برد سمت ماشین
کوک:برو تو
جونگمه: نمیخوام
جونگمه:اینکه الان عقلت سرجاش نیست
کوک:واقعا چرا اینجوری میکنی
جونگمه:چجوری؟
کوک:یعنی واقعا منظورمو نمیفهمی؟
جونگمه:میفهمم ولی میخوام مستقیم ازت بشنوم
کوک:دوست دارم
جونگمه:ها؟
کوک پاشد فرار کرد بیرون ،صورتش قرمز شده بود
جونگمه در همین😳حالت مونده بود و به خودش گفت اصلا نمیدونستم منظورش اینه
فردای همون روز کوک دوباره پاشد اومد رستوران کیمچی و رامیون جونگمه وقتی کوک رو از پشت در دید نشست زمین که کوک جونگمه رو نبینه
یکی از کارمندا گفت:جونگمه شی ،چرا نشستی زمین پاشو این سفارشو ببر سر میز ۵
جونگمه صداشو خیلی مصنوعی عوض کرد و گفت:جونگمه امروز نیومده
کوک فهمید جریان ازچه قراره
خندید پاشد اومد آشپز خونه وایستاد جلو جونگمه گفت :امروز چت شده؟
جونگمه:نه میدونی چی شده یه لوبیا اوفتاده بود زمین گفتم گناه داره برش دارم
کوک:من بچه نیستم این حرفاتو باور کنم
جونگمه از حالت😬رفت به😒و گفت :خب چی میگی باز چی میخوای
کوک:گفتم که اگه بر نگردی سرکار قبلیت خودم برمیگردونمت
جونگمه:😮💨ببین پسر جون من پامُ هیچوقت نمیذارم تو اون کمپانی
کوک :خب با دستات راه برو😂
جونگمه:خل شدی؟
کوک:نه ولش کن
کوک فرم استخدام جونگمه رو از کیف در آورد گفت :نخوای هم نمیتونی
جونگمه:این چیه🤨
کوک:چون خیلی بهم اعتماد داشتن بهشون گفتم خودت نمیتونی بیای به خاطر همون من میخوام فرم استخدامت رو بگیرم
جونگمه:تو خیلی بیجا کردی🙄
کوک از سر جونگمه گرفت با آرامش برد سمت ماشین
کوک:برو تو
جونگمه: نمیخوام
۶.۲k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.