رمان ماهک پارت افتخاری 125
#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_125
وقتی رسیدیم به مرکز خرید خواست به سمت طبقه ی لباس زنونه ها بره که گفتم اول بریم واسه ی تو خرید کنیم درواقع هیچ دلیل قانع کننده ای نداشتم و فقط دلم میخواست یه مخالفتی کرده باشم.
به سمت مغازه ی بزرگی رفتیم و باهم دیگه چندین دست کت و شلوار رو انتخاب کردیم تا ارش پروشون کنه.
یکی از کت و شلوار ها که بیشتر از بقیه بهش میومد رو انتخاب کردیم و فقط مونده بود کراواتش که از توی اتاق پرو صدام کرد تا واسش ببندم.
بخاطر قد خیلی بلندش مجبور بودم روی پنجه پا به ایستم و اون هم یکم خم شده بود و صورتمون بیش از حد بهم نزدیک بود و با هربار که نفس میکشید ضربان قلبم بالاتر میرفت و دروغ نگفتم اگر بگم که با دست لرزون کراوات رو واسش بستم.
از اتاق پرو که بیرون رفتیم بدجور گریه م گرفته بود خودمم نمیدونم چه مرگم شده بود این گریه دیگه از کجا اومده بود. ارش انگار متوجه حال بدم شده بود چون سریع حساب کرد و به سمتم اومد و گفت ماهک حالت خوبه.
لب زدم: حس میکنم فشارم خیلی پایینه دست لرزونمو توی دستای بزرگ و مردونش گرفته و به سمت ماشین بردم دستای قدرتمندش عجیب بهم حس امنیت میداد و گریمو تشدید میکرد واقعا نمیدونستم چه مرگم شده.
نشوندم روی صندلی و به سمت مغازه رفت و اب میوه ای واسم گرفت سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و نی ابمیوه رو توی دهنم گذاشت و گفت حالتو بهتر میکنه همه شو بخور.
همونطور که مقداری از ابمیوه رو توی دهنم نگه داشتم اشکام پایین ریخت حال خیلی بدی داشتم انگار که بغض توی گلوم مانع ازین میشد که ابمیوه رو بدم پایین.
اشکام یکی بعد از اون یکی پایین میریخت و همزمان ابمیوه رو میخوردم.
بعد از چند دقیقه ای حالم بهتر شده بود پاکت ابمیوه تموم شده رو دادم دستش اون هم دستمالی گرفت سمتم و از ماشیم پیاده شد پاکت رو انداخت توی سطل، اشکامو پاک کردم و برای چندمین بار به خودم تشر زدم چه مرگته ماهک؟ سرمو به سمت شیشه برگردوندم اون هم چیزی نگفت و حرکت کردیم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
وقتی رسیدیم به مرکز خرید خواست به سمت طبقه ی لباس زنونه ها بره که گفتم اول بریم واسه ی تو خرید کنیم درواقع هیچ دلیل قانع کننده ای نداشتم و فقط دلم میخواست یه مخالفتی کرده باشم.
به سمت مغازه ی بزرگی رفتیم و باهم دیگه چندین دست کت و شلوار رو انتخاب کردیم تا ارش پروشون کنه.
یکی از کت و شلوار ها که بیشتر از بقیه بهش میومد رو انتخاب کردیم و فقط مونده بود کراواتش که از توی اتاق پرو صدام کرد تا واسش ببندم.
بخاطر قد خیلی بلندش مجبور بودم روی پنجه پا به ایستم و اون هم یکم خم شده بود و صورتمون بیش از حد بهم نزدیک بود و با هربار که نفس میکشید ضربان قلبم بالاتر میرفت و دروغ نگفتم اگر بگم که با دست لرزون کراوات رو واسش بستم.
از اتاق پرو که بیرون رفتیم بدجور گریه م گرفته بود خودمم نمیدونم چه مرگم شده بود این گریه دیگه از کجا اومده بود. ارش انگار متوجه حال بدم شده بود چون سریع حساب کرد و به سمتم اومد و گفت ماهک حالت خوبه.
لب زدم: حس میکنم فشارم خیلی پایینه دست لرزونمو توی دستای بزرگ و مردونش گرفته و به سمت ماشین بردم دستای قدرتمندش عجیب بهم حس امنیت میداد و گریمو تشدید میکرد واقعا نمیدونستم چه مرگم شده.
نشوندم روی صندلی و به سمت مغازه رفت و اب میوه ای واسم گرفت سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و نی ابمیوه رو توی دهنم گذاشت و گفت حالتو بهتر میکنه همه شو بخور.
همونطور که مقداری از ابمیوه رو توی دهنم نگه داشتم اشکام پایین ریخت حال خیلی بدی داشتم انگار که بغض توی گلوم مانع ازین میشد که ابمیوه رو بدم پایین.
اشکام یکی بعد از اون یکی پایین میریخت و همزمان ابمیوه رو میخوردم.
بعد از چند دقیقه ای حالم بهتر شده بود پاکت ابمیوه تموم شده رو دادم دستش اون هم دستمالی گرفت سمتم و از ماشیم پیاده شد پاکت رو انداخت توی سطل، اشکامو پاک کردم و برای چندمین بار به خودم تشر زدم چه مرگته ماهک؟ سرمو به سمت شیشه برگردوندم اون هم چیزی نگفت و حرکت کردیم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۰.۱k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.