fake taehyung
fake taehyung
part*3۲
فردا
رفتیم خونه خدمتکار میز غذا آماده کرده بود و تهیونگ خیلی گرسنه بود و هام هام خورد عاشق ماهی با سالاد اووکادو بود.
نشستم و بهش نگاه کردم با لبای پف کرده و قرمزش غذا میخورد و گاهی که موهاش میافتاد جلو چشاش عقبشون میزد، همین حالت بود که گوشیش زنگ خورد:
تهیونگ: الو بفرمایین
تهیونگ: چی از اداره پلیس اخه چرا
با این پرسشش کمی سکوت کرد و بعدش قطع کرد
به خاطر اون موضوع چن ماه پیش هنوزم استرس داشت و اسم پلیس که میومد مضطرب میشد:
ا/ت: کی بود
تهیونگ: پلیس
ا/ت: چیکار داشتن
تهیونگ: انگاری یکی از خیابون دیده که لیا اینا برادرم رو جابجا میکنن
با شنیدن این حرف ترس ورم داشت و یه لحظه لرزیدم.. تهیونگ به خاطر من مرتکب یه ق...قتل شده بود..
ا/ت: حالا چی میشه
با سکوت نا امیدی:
تهیونگ: نمیدونم..
حاضر شد و رفت اداره آگاهی،،
ساعت تقریبا ۴ عصر بود که اونقدر از استرس تند تند تو سالن راه میرفتم پاهام درد گرفته بودن..داشتم میلرزیدم که نکنه تهیونگ رو بندازن زندان یا مدرک داشته باشن.. کمی بعد زنگ در خورد و تهیونگ اومد داخل، از صورتش معلوم بود که اتفاق خوبی نیافتاده..لعنتی...ینی چی شده
کتشو داد خدمتکار:
ا/ت: اومدی چیشد
تهیونگ: هیچ همه چی معلوم شد
ا/ت: چی
تهیونگ: اینک کار من بوده هفته بعد دادگاهه که معلوم میکنه چن سال برام حبس میبرن
با شنیدن این حرف انگار رو سرم یه سطل آب ریختن
ا/ت: چ...چی یعنی چی
تهیونگ: همین دیگه..
ا/ت: یعنی چی به همین راحتب ولی تو که از قصد نکردی تهیونگ نه..
یه لحظه بغض گرفتم و اشک تو چشام جمع شد،،
با اینکه حوصله نداشت اومد جلوم وایساد و اشکمو با دستاش پاک کرد:
تهیونگ: هر چی هم که بشه تو نباید گریه کنی..
با گریه:
ا/ت: من نمیخوام چیزیت بشه.. بدون تو نمیخوام این عمر بگذره..
لبخند تلخی زد و اونم بغضش گرفت،،:
تهیونگ: من هر چی هم که بشه هیچوقت ترکت نمیکنم کوچولوم.. فقط باید دعا کنیم زندان نبرن.. وگرنه..
ا/ت: وگرنه
تهیونگ: هیچی ولش کن الانم برو صورتتو بشور و کمی استراحت کن هنوز خوب نشدی
ا/ت: مگه من میتونم تو این وضعیت استراحت کنم
تهیونگ: هیسس باید کاملا خوب شی برو زود باش برو به زور منو برد و خوابوند با اینکه خودشم حالش خوب نبود
دید تهیونگ
شب بود و شیشه های مشروب رو میز بودن،، چنتا بطری خالی شده بود و شاید اینا میتونستن حالمو بهتر کنن
ا/ت خوابیده بود خیلی خسته شده بود.. واسه اتفاقا شک شده بود.. امیدوارم زندان نبرن وگرنه..نمیتونم ناراحتی ا/ت رو ببینم و اونوقت مجبورم که هوففف
اونیکی بطری رو برداشتم بکشم رو سرم که صدا شنیدم:
ا/ت: تهیونگ
بطری رو از دستم گرفت
ا/ت: زیاده روی نکن
تهیونگ: هوفف حالم خوب نیس تمشک
ا/ت: مطمئنم حل میشه فقط امید داشته باش
تهیونگ: اوهوم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*3۲
فردا
رفتیم خونه خدمتکار میز غذا آماده کرده بود و تهیونگ خیلی گرسنه بود و هام هام خورد عاشق ماهی با سالاد اووکادو بود.
نشستم و بهش نگاه کردم با لبای پف کرده و قرمزش غذا میخورد و گاهی که موهاش میافتاد جلو چشاش عقبشون میزد، همین حالت بود که گوشیش زنگ خورد:
تهیونگ: الو بفرمایین
تهیونگ: چی از اداره پلیس اخه چرا
با این پرسشش کمی سکوت کرد و بعدش قطع کرد
به خاطر اون موضوع چن ماه پیش هنوزم استرس داشت و اسم پلیس که میومد مضطرب میشد:
ا/ت: کی بود
تهیونگ: پلیس
ا/ت: چیکار داشتن
تهیونگ: انگاری یکی از خیابون دیده که لیا اینا برادرم رو جابجا میکنن
با شنیدن این حرف ترس ورم داشت و یه لحظه لرزیدم.. تهیونگ به خاطر من مرتکب یه ق...قتل شده بود..
ا/ت: حالا چی میشه
با سکوت نا امیدی:
تهیونگ: نمیدونم..
حاضر شد و رفت اداره آگاهی،،
ساعت تقریبا ۴ عصر بود که اونقدر از استرس تند تند تو سالن راه میرفتم پاهام درد گرفته بودن..داشتم میلرزیدم که نکنه تهیونگ رو بندازن زندان یا مدرک داشته باشن.. کمی بعد زنگ در خورد و تهیونگ اومد داخل، از صورتش معلوم بود که اتفاق خوبی نیافتاده..لعنتی...ینی چی شده
کتشو داد خدمتکار:
ا/ت: اومدی چیشد
تهیونگ: هیچ همه چی معلوم شد
ا/ت: چی
تهیونگ: اینک کار من بوده هفته بعد دادگاهه که معلوم میکنه چن سال برام حبس میبرن
با شنیدن این حرف انگار رو سرم یه سطل آب ریختن
ا/ت: چ...چی یعنی چی
تهیونگ: همین دیگه..
ا/ت: یعنی چی به همین راحتب ولی تو که از قصد نکردی تهیونگ نه..
یه لحظه بغض گرفتم و اشک تو چشام جمع شد،،
با اینکه حوصله نداشت اومد جلوم وایساد و اشکمو با دستاش پاک کرد:
تهیونگ: هر چی هم که بشه تو نباید گریه کنی..
با گریه:
ا/ت: من نمیخوام چیزیت بشه.. بدون تو نمیخوام این عمر بگذره..
لبخند تلخی زد و اونم بغضش گرفت،،:
تهیونگ: من هر چی هم که بشه هیچوقت ترکت نمیکنم کوچولوم.. فقط باید دعا کنیم زندان نبرن.. وگرنه..
ا/ت: وگرنه
تهیونگ: هیچی ولش کن الانم برو صورتتو بشور و کمی استراحت کن هنوز خوب نشدی
ا/ت: مگه من میتونم تو این وضعیت استراحت کنم
تهیونگ: هیسس باید کاملا خوب شی برو زود باش برو به زور منو برد و خوابوند با اینکه خودشم حالش خوب نبود
دید تهیونگ
شب بود و شیشه های مشروب رو میز بودن،، چنتا بطری خالی شده بود و شاید اینا میتونستن حالمو بهتر کنن
ا/ت خوابیده بود خیلی خسته شده بود.. واسه اتفاقا شک شده بود.. امیدوارم زندان نبرن وگرنه..نمیتونم ناراحتی ا/ت رو ببینم و اونوقت مجبورم که هوففف
اونیکی بطری رو برداشتم بکشم رو سرم که صدا شنیدم:
ا/ت: تهیونگ
بطری رو از دستم گرفت
ا/ت: زیاده روی نکن
تهیونگ: هوفف حالم خوب نیس تمشک
ا/ت: مطمئنم حل میشه فقط امید داشته باش
تهیونگ: اوهوم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۲.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.