fake taehyung
fake taehyung
part*3۳
روز دادگاه شد و من و تهیونگ تو سالن دادگاه بودیم و وکیل تهیونگ و دوستا و هم گروهی هاشم بودن هممون امیدوار بودیم چیز بدی نشه تهیونگ هم سعی میکرد آروم باشه و خونسردیشو حفظ کنه
تهیونگ رو صدا زدن که بره داخل .
نشسته بودم و منتظر موندم دوست تهیونگ جیمین اومد و نشست صندلی بغلی :
جیمین: خوبی
ا/ت: هوفف نمیدونم احساس بدی دارم
جیمین: تهیونگ قبلا هم اینجوری شده بود ماجرای قلدری
ا/ت: اوهوم یادمه
جیمین: ولی تهیونگ قویه و از پس اینم برمیاد
ا/ت: امیدوارم
جیمین: خیلی دوستت داره
برگشتم و بهش نگاه کردم:
ا/ت: چطور
جیمین: قبل اینکه با تو آشنا بشه زود زود باهم میرفتیم کلوب و پارتی ،ولی بعد اینکه تو رو دید دیگه بیخیال خوشگذرونی شد و حتی نمیخواست یه لحظه هم ازت دور شه..
ا/ت: منم بدون اون نمیتونم..
جیمین: نگران نباش همه چی خوب میشه
لبخند تلخی زدم و تایید کردم
یک ساعت گذشت و بیرون اومدن، سربازا به دستای تهیونگ دستبند زده بودن و داشتن میبردنش:
ا/ت: کجا میبرید تهیونگ رو وایسیددد
جیمین نگه شون داشت و از سربازا خواست که چن لحظه وایسن تهیونگ خشکش زده بود نزدیکش شدم:
ا/ت: چی شد تهیونگ ها
بغض گرفتش و نتونست حرف بزنه.. سربازا هم زود بردنش:
ا/ت: لعنتی کجاااا تهیونگگ
میخواستم برم پیششون که جیمین از پشت نزاشت
دو روز بعد
دید ا/ت
داشتم دق میکردم و امروز روز ملاقات بود.
کمی بعد تهیونگ اومد، لباس زندان تنش بود و رنگ به روش نبود ، منو که دید با بی حوصلگی اومد و نشست صندلی روبه روم:
تهیونگ: خوبی
ا/ت: تو خوبی
تهیونگ: من خوبم تو خوب شدی؟دیگه سرت درد نمیکنه؟
ا/ت: تهیونگ الان حال من مهم نیس! تو باید از اینجا..
تهیونگ: من از اینجا نمیتونم بیرون بیام حرفتو ادامه نده
ا/ت: به همین راحتی یعنی این سرنوشت و زندان رو قبول میکنی
تهیونگ: اره مگه چاره ای هم دارم بچه بازی نیس که دیگه تموم شد دیگه جای من اینجاس، من ادم کشتم میفهمی؟!
ا/ت: ولی تو از قصد نکردی تهیونگ نمیشه اینجوری نمیشه تهیوننگ تورو خدا
تهیونگ: میخوام آخرین خواستمو ازت بکنم
ا/ت: چی میگی تو؟!
تهیونگ: حالا ولش، میتونی بر اورده اش کنی
ا/ت: بگو
تهیونگ: ازت میخوام که بری.. برای همیشه بری.
ا/ت: هاا برمم؟
تهیونگ: اره جدایی ما بهترین کاره.. بیا جدا شدیم
انگار کسی که داشت اینارو میگفت تهیونگ نبود:
ا/ت: ببینم عقلت سر جاشه داری شوخی میکنی نه؟
تهیونگ: نه جدی ام اینکه من تا ابد اینجام و تو نمیتونی خودتو بدبخت کنی و تا ابد بشینی به پای منو و هر هفته بیای دیدنم..
ا/ت: من تا روز قیامت کنارتم تهیونگ تمومش کن این چرت و پرتا رو خواهشا
تهیونگ: من اجازه نمیدم بهت ببین اصلا من نمیخوامت حالا شد
یه لحظه انگار با شنیدن این حرفش سنگ قورت دادم:
ا/ت: چ...چ
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*3۳
روز دادگاه شد و من و تهیونگ تو سالن دادگاه بودیم و وکیل تهیونگ و دوستا و هم گروهی هاشم بودن هممون امیدوار بودیم چیز بدی نشه تهیونگ هم سعی میکرد آروم باشه و خونسردیشو حفظ کنه
تهیونگ رو صدا زدن که بره داخل .
نشسته بودم و منتظر موندم دوست تهیونگ جیمین اومد و نشست صندلی بغلی :
جیمین: خوبی
ا/ت: هوفف نمیدونم احساس بدی دارم
جیمین: تهیونگ قبلا هم اینجوری شده بود ماجرای قلدری
ا/ت: اوهوم یادمه
جیمین: ولی تهیونگ قویه و از پس اینم برمیاد
ا/ت: امیدوارم
جیمین: خیلی دوستت داره
برگشتم و بهش نگاه کردم:
ا/ت: چطور
جیمین: قبل اینکه با تو آشنا بشه زود زود باهم میرفتیم کلوب و پارتی ،ولی بعد اینکه تو رو دید دیگه بیخیال خوشگذرونی شد و حتی نمیخواست یه لحظه هم ازت دور شه..
ا/ت: منم بدون اون نمیتونم..
جیمین: نگران نباش همه چی خوب میشه
لبخند تلخی زدم و تایید کردم
یک ساعت گذشت و بیرون اومدن، سربازا به دستای تهیونگ دستبند زده بودن و داشتن میبردنش:
ا/ت: کجا میبرید تهیونگ رو وایسیددد
جیمین نگه شون داشت و از سربازا خواست که چن لحظه وایسن تهیونگ خشکش زده بود نزدیکش شدم:
ا/ت: چی شد تهیونگ ها
بغض گرفتش و نتونست حرف بزنه.. سربازا هم زود بردنش:
ا/ت: لعنتی کجاااا تهیونگگ
میخواستم برم پیششون که جیمین از پشت نزاشت
دو روز بعد
دید ا/ت
داشتم دق میکردم و امروز روز ملاقات بود.
کمی بعد تهیونگ اومد، لباس زندان تنش بود و رنگ به روش نبود ، منو که دید با بی حوصلگی اومد و نشست صندلی روبه روم:
تهیونگ: خوبی
ا/ت: تو خوبی
تهیونگ: من خوبم تو خوب شدی؟دیگه سرت درد نمیکنه؟
ا/ت: تهیونگ الان حال من مهم نیس! تو باید از اینجا..
تهیونگ: من از اینجا نمیتونم بیرون بیام حرفتو ادامه نده
ا/ت: به همین راحتی یعنی این سرنوشت و زندان رو قبول میکنی
تهیونگ: اره مگه چاره ای هم دارم بچه بازی نیس که دیگه تموم شد دیگه جای من اینجاس، من ادم کشتم میفهمی؟!
ا/ت: ولی تو از قصد نکردی تهیونگ نمیشه اینجوری نمیشه تهیوننگ تورو خدا
تهیونگ: میخوام آخرین خواستمو ازت بکنم
ا/ت: چی میگی تو؟!
تهیونگ: حالا ولش، میتونی بر اورده اش کنی
ا/ت: بگو
تهیونگ: ازت میخوام که بری.. برای همیشه بری.
ا/ت: هاا برمم؟
تهیونگ: اره جدایی ما بهترین کاره.. بیا جدا شدیم
انگار کسی که داشت اینارو میگفت تهیونگ نبود:
ا/ت: ببینم عقلت سر جاشه داری شوخی میکنی نه؟
تهیونگ: نه جدی ام اینکه من تا ابد اینجام و تو نمیتونی خودتو بدبخت کنی و تا ابد بشینی به پای منو و هر هفته بیای دیدنم..
ا/ت: من تا روز قیامت کنارتم تهیونگ تمومش کن این چرت و پرتا رو خواهشا
تهیونگ: من اجازه نمیدم بهت ببین اصلا من نمیخوامت حالا شد
یه لحظه انگار با شنیدن این حرفش سنگ قورت دادم:
ا/ت: چ...چ
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۵.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.