𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۵۹
[ویو جونگکوک]
جنا: بریم
با هم رفتیم داخل حیاط ولی هوا سرد بود و فکر کنم جنا سردش شد.
جنا: راستی..
کوک: هوم؟
جنا: الیا فردا جلسه دارن تو مهد کودک ، بهش قول دادم که برم.
کوک: اها باشه، به راننده میگم ببرتت و برتون گردونه..
جنا: اوکی...میگم مطمئنی تو دوربینا جییزی ندیدی!؟
چرا این و پرسید!؟
کوک: اره کسی نبود.
جنا: اهوم.
یه دفعه خندید که بهش نگاه کردم.
جنا: دوست پسرت بهش بر نخوره با من امدی بیرون؟
چپ چپ نگاش کردم.
جنا: چیه!؟ دروغه!؟
کوک: جنا کاری نکن بهت بفهمونم فقط یه نفر تو زندگیمه هاا..
جنا:نکنه میخوای جلویه من ببوسیش!؟
دستم و پشت گردنش گزاشتم و کزدیک خودم کردم.
کوک: فکر خوبیه..
نزدیکش کردم و لباش و بوسیدم.
و ادامه دادم.
وقتی به بدنش دست زدم دیدم که چقدر سرده.
این سردش بود که..
ولی خوب من نمیتونم از لباش بگذرم..
هولش دادم زیر درخت
از خودش جدام کرد.
جنا: ول کن..
کوک: خودت علاقه داشتی..
جنا: تو دوست پسرتت نه من..
کوک: یبار دیگه بگی دوست پسر زن عزیزم دردش و میکشه
جنا: من زنت نیستم
کوک: تا صبح که بودی چیشد!؟
فاصلمون و پر کرد و سرش و بالا گرفت.
جنا:من نمیخوام مزاحم رابطه دوتا پسر که عشق طلوایی به هم داشتن بشم..
این و گفت تا خواستم بگیرمش در رفت و دویید..
کوک: جنا من تورو بگیرم.
جنا: شب بخیر شورهری..
[ویو جنا]
داشتم سپت پله ها میدویدم که دست جونگکوک دور کمرم حلقه شد.
کوک: وایسا ببینم.
جنا: ولم کن..
از پشت سرمکنار گوشمگفت:
_ ببین تو خودت کرم داری...
ولی نتونست کاری بکنه چون صدایه جیغ الیا و شکستن شیشه مانع شد.
تو اون تاریکی چشایه متعجب جونگکوک و دیدم
زبونم بند امده بود.
جنا: ا....الیا...
جونگکوک سریع دویید طبقه بالا..
منم پشت سرش سریع راه افتادم
تهیونگ ،رامی ،مامان .ک، همشون بیدار شده بودن
وقتی رفتیم تو اتاق دیدیم که سر رامی خونی شده.
الیا بدنش یخ کرده بود و میلرزید
با دیدن حالش خودمم گریم گرفت و رفتم سمتش.
جنا: چه بلایی سرت امد!؟
ته: چخبر شده؟!
کوک: لعنتتت بهتون.
جونگکوک صداش و برده بود بالا..
مامانش امد سمتمون و الیا رو که دیدن ترسید
مامان.ک: فدات بشم چیشد!؟
شیشه هایه خورد شده پنجره تو اتاق پر بود
رامی: چیشد!؟؟
دستمال برداشتم و سر الیا رو تمیز کردم ولی بازم خون میومد.
الیا: میسوزهه...
بچه انقدر گریه میکرد که قرمز شده بود.
یه تیکه از شیشه بریده تو سرش بود .
از جام بلند شدم
خودمم گریم گرفته بود و هول شده بودم.
پام رو چییزه تیزی رفت که تعادلم و از دست دادم اون یکی پامم روشون قرار گرفت.
کوک: وایسا تکون نخور.
برگشتم سمتش.
جنا: الیا ، تو سرش شیش ...ببرش بیمارستان..
با اینکع از عصبانیت رگایه گردنش زده بود بیرون.
ولی خودش و کنترل کرد.
کوک: بشین.
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.