عروسقاتل

#عـروس‌ِقاتـل
part_۳۲
The killer bride

***صبح***
- پاشو دخترم پاشو

با خستگی لای چشمامو باز کردم و به اجوما خانوم خیره شدم:
- بله اجوما

- دخترم پاشو از دیشب تاحالا خوابیدی ساعت ۳ بعد ظهره.

با گیجی گفتم چی و نیم خیز شدم رو تخت:
- جدی میگی؟

هومی گفت که سری تکون دادم:
- باشه الان میام شما برید دیگه
باشه ای گفت و از اتاق رفت بیرون درو بست.

با بسته شدن در سرم تیر کشید و تمام اتفاقات دیشب مثل یه فیلم از جلو چشمام گذشت.

دیشب من من همه چیزمو از دست دادم، با بغض به زمین خیره شدم دیگه اثری از غذا ها نبود.

صدای اجوما که دوباره اومد به خودم اومدم و جمع و جور شدم به سمت اینه رفتم، خودمو مرتب کردم و بیرون رفتم.

به سمت همون اتاقی که گفت رفتم و باز شدن در هماهنگ و دیدن تهیونگ همانا.

با دیدنش دست و پام لرزیده بود و جون قدم برداشتن نداشتم.!

من از این مرد بدجور میترسیدم.
دیدگاه ها (۵)

#عـروس‌ِقاتـلpart_۳۳The killer bride من از این مرد بدجور میت...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۳۴The killer bride سری تکون داد و گفت:- می...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۳۲The killer bride اومد تو؛ از ترس سکسکه ...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۳۱The killer bride با تعجب به زن خیره شدم ...

رمان بغلی من پارت ۶۳دیانا: آره ارسلان: حالا من از حرفی که او...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط