ازدواج سوری پارت 65
ازدواج سوری پارت 65
یه صدای پچه شندیم
ـ این صدایه نیانگه
رایدس ـ اره خودشه
مامانم ـ نوه ـم به دنیا اومد
دکتر ات اومد بیرون
ـ حالش چطوره؟
دکتر ـ هردوشون سالمن
رایدس ـ کامسامیدااا
دکتر ـ خواهش میکنم
دکتر ات رفت و پشت سرش ات رو بردن بخش
ــــــ فلش بک ــــــ
موقیعت: نیانگ یک سالشه، ساعت 3 نصپف شب
ویو نیانگ
خواب بد دیدم میترسیدم بخوابم برای همین رفتم سمت اتاق مامان بابا اروم مامانو از خواب بیدار کردم
ـ اوما؟ اوما؟
مامان ـ هوم؟
ـ دابم نمیبله میدولم پیت تو و اوپا بدابم؟
مامان ـ نیانگ چیزی شده؟
ـ فتت تاب بد دیدم
مامان ـ اخ قربونت برم من *نیانگو بغل میکنه میارتش وسط خودشو ته*
ویو ات
ته مثل چی چسبیده بود بهم نمیزاشت ناینگو بزارم وسطمون
یواشکی زیر پتو با پام زدم جای حساسش
ـ نمیری یه وقت برو اون بر تر نیانگ بیاد اینجا بخوابه
ته ـ من دودول قبلیمو میخوام *با صدای اروم و درد *
نیانگ ـ اوپا دالت توبه؟
ته ـ اره دخترم بیا وسطمون بخواب
ناینگ ـ باته
نیانگ اومد وسطمون خوابید تهیونگ دلش میخواست بغلم کنه اما با وجود نیانگ نمی تونست بجاش با پاش پامو نوازش میکرد
نیانگ ـ اوما، اوپا، سارانگه♡
ـ اوما هم تورو دوست داره
ته ـ اوپا هم عاشقته
نیانگ ـ *خنده ی کوچیک*
بعداز قرن ها سال ته اجازه داد که بخوابم
"فردا صبح*
یچیزی تو بغلم حس کروم از خداب بیدار شدم و دیدم که نیانگ و ته تو بغلم خوابیدن اروم جداشون کردم از خودم دمپایی هامو پوشیدم و رفتم صبحونه درست کردم و میز و چیشدم(ته و ات و نیانگ داخل خونه ویلایی تهیونگ زندگی میکنن و فقط یه خدمت کار بود که اونم پرستار نیانگ بود خدمتکاره فقط برای وقتای هست که ته و ات خونه نیستن) که نیانگ با دو اومد پیشم
ناینگ ـ اومااااا
ـ سلام روباه خوشگل من، خوب خوابیدی؟
نیانگ ـ داله
ـ میای بریم اذییت بابای بکنیم؟
نیانگ ـ اوهوم
ـ پس بیا بریم
با نیانگ رفتیم پیش تهیونگ پتو کشیده بود رو سرش دمپایی هامونو در اوردیم با شماره
ـ *با صدای اروم*هانا
نیانگ ـ دُل
ـ سِت
باهم.....
یه صدای پچه شندیم
ـ این صدایه نیانگه
رایدس ـ اره خودشه
مامانم ـ نوه ـم به دنیا اومد
دکتر ات اومد بیرون
ـ حالش چطوره؟
دکتر ـ هردوشون سالمن
رایدس ـ کامسامیدااا
دکتر ـ خواهش میکنم
دکتر ات رفت و پشت سرش ات رو بردن بخش
ــــــ فلش بک ــــــ
موقیعت: نیانگ یک سالشه، ساعت 3 نصپف شب
ویو نیانگ
خواب بد دیدم میترسیدم بخوابم برای همین رفتم سمت اتاق مامان بابا اروم مامانو از خواب بیدار کردم
ـ اوما؟ اوما؟
مامان ـ هوم؟
ـ دابم نمیبله میدولم پیت تو و اوپا بدابم؟
مامان ـ نیانگ چیزی شده؟
ـ فتت تاب بد دیدم
مامان ـ اخ قربونت برم من *نیانگو بغل میکنه میارتش وسط خودشو ته*
ویو ات
ته مثل چی چسبیده بود بهم نمیزاشت ناینگو بزارم وسطمون
یواشکی زیر پتو با پام زدم جای حساسش
ـ نمیری یه وقت برو اون بر تر نیانگ بیاد اینجا بخوابه
ته ـ من دودول قبلیمو میخوام *با صدای اروم و درد *
نیانگ ـ اوپا دالت توبه؟
ته ـ اره دخترم بیا وسطمون بخواب
ناینگ ـ باته
نیانگ اومد وسطمون خوابید تهیونگ دلش میخواست بغلم کنه اما با وجود نیانگ نمی تونست بجاش با پاش پامو نوازش میکرد
نیانگ ـ اوما، اوپا، سارانگه♡
ـ اوما هم تورو دوست داره
ته ـ اوپا هم عاشقته
نیانگ ـ *خنده ی کوچیک*
بعداز قرن ها سال ته اجازه داد که بخوابم
"فردا صبح*
یچیزی تو بغلم حس کروم از خداب بیدار شدم و دیدم که نیانگ و ته تو بغلم خوابیدن اروم جداشون کردم از خودم دمپایی هامو پوشیدم و رفتم صبحونه درست کردم و میز و چیشدم(ته و ات و نیانگ داخل خونه ویلایی تهیونگ زندگی میکنن و فقط یه خدمت کار بود که اونم پرستار نیانگ بود خدمتکاره فقط برای وقتای هست که ته و ات خونه نیستن) که نیانگ با دو اومد پیشم
ناینگ ـ اومااااا
ـ سلام روباه خوشگل من، خوب خوابیدی؟
نیانگ ـ داله
ـ میای بریم اذییت بابای بکنیم؟
نیانگ ـ اوهوم
ـ پس بیا بریم
با نیانگ رفتیم پیش تهیونگ پتو کشیده بود رو سرش دمپایی هامونو در اوردیم با شماره
ـ *با صدای اروم*هانا
نیانگ ـ دُل
ـ سِت
باهم.....
۱۰.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.