P4
P4
_ اینجا کجاس ؟
@ اینجا در واقع یه جور مهمون خونس.
تهیونگ که به قصر رو به روش خیره شده بود گفت : چه با شکوهههه.
@ شما اینجا برای یه مدتی مهمان ما هستید.
راهنما اون ها رو به سمت دو اتاق برد. داخل اون دو تا اتاق یک تلویزیون بود: اینا چین ؟
@ اینا خاطرات زندگیتون هستن. خاطراتی که خیلی دوستشون دارین.
& چه خفن.
@ این اتاق شماست خانم کیم. آقای کیم همراه ما بیاید. و با تهیونگ از اتاق خارج شدند.
ا.ت به نوار هایی که زیر میز تلویزیون بود نگاه کرد : دوران کودکی، روز اول مدرسه، راهنمایی، دبیرستان....آشنایی با یونگی...خودشه همین و میخوام.
آروم نوار و داخل دستگاه گذاشت و دستگاه شروع به پخش خاطرات کرد.....
بازگشتی به ۱۵ سال پیش:
# ا.ت..بیا صبحانه بخور.
_ نه مرسی خوردم.....
آروم از پله ها پایین اومد و گفت : من میرم خداحافظ....
$ ا.ت امروز روز اول دانشگاهته میخوای برسونمت ؟
ا.ت لبخندی زد و گفت : نه بابا بچه که نیستم.. بیست سالمه خودم میرم. فعلا خداحافظ...
کفشاش رو پوشید و از در بیرون رفت. آروم به سمت ایستگاه حرکت کرد و نشست. سوار اتوبوس شد و به ساعتش نگاه کرد: خدای من ساعت ده صبحه کلاسم ده دقیقه ی دیگه شروع میشه. خدایااااااااا چرا اینقد احمقم مننن؟
وقتی اتوبوس ایستاد با عجله از اتوبوس پیاده شد و به سمت ورودی دانشگاه دوید. دوباره به ساعت نگاه کرد و گفت : وای خدا دیرم شد.
پنج دقیقه بعد جلو در کلاس بود. ده دقیقه دیر کرده بود. آروم موهاشو مرتب کرد و لبخند زد و در زد.
¥ بفرمایید.
آروم در کلاس رو باز کرد و وارد کلاس شد : سلام استاد خیلی ببخشید که دیر کردم.
استاد لبخندی زد و گفت: اشکال نداره برو بشین.
_ متشکرم.
آروم به صندلی ها نگاه کرد و فقط یه صندلی خالی دید. کنار یه پسر که در حال نوشتن چیزی بود. آروم به سمت اون پسر رفت و گفت : ببخشید من میتونم کنار شما بشینم ؟
پسر در حالی که مینوشت گفت: بشین.
_ متشکرم.
¥ نمیخوای خودتو معرفی کنی ؟
به استاد نگاهی کرد و گفت : بله.
از جاش بلند شد و گفت : سلام من کیم ا.ت هستم سال اول.
¥ سلام ا.ت منم پارک چونگ گی استاد فیزیک هستم از آشناییت خوش وقتم.
_ منم همینطور استاد.
¥ خب بر میگردیم به ادامه ی درس..
ا.ت آروم نشست و موهاشو پشت گوشش داد . دفتر و جامدادیش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد.
حدس بزنید کی تموم مدت بهش خیره شده بود ؟ پسری که کنارش نشسته بود....
_ اینجا کجاس ؟
@ اینجا در واقع یه جور مهمون خونس.
تهیونگ که به قصر رو به روش خیره شده بود گفت : چه با شکوهههه.
@ شما اینجا برای یه مدتی مهمان ما هستید.
راهنما اون ها رو به سمت دو اتاق برد. داخل اون دو تا اتاق یک تلویزیون بود: اینا چین ؟
@ اینا خاطرات زندگیتون هستن. خاطراتی که خیلی دوستشون دارین.
& چه خفن.
@ این اتاق شماست خانم کیم. آقای کیم همراه ما بیاید. و با تهیونگ از اتاق خارج شدند.
ا.ت به نوار هایی که زیر میز تلویزیون بود نگاه کرد : دوران کودکی، روز اول مدرسه، راهنمایی، دبیرستان....آشنایی با یونگی...خودشه همین و میخوام.
آروم نوار و داخل دستگاه گذاشت و دستگاه شروع به پخش خاطرات کرد.....
بازگشتی به ۱۵ سال پیش:
# ا.ت..بیا صبحانه بخور.
_ نه مرسی خوردم.....
آروم از پله ها پایین اومد و گفت : من میرم خداحافظ....
$ ا.ت امروز روز اول دانشگاهته میخوای برسونمت ؟
ا.ت لبخندی زد و گفت : نه بابا بچه که نیستم.. بیست سالمه خودم میرم. فعلا خداحافظ...
کفشاش رو پوشید و از در بیرون رفت. آروم به سمت ایستگاه حرکت کرد و نشست. سوار اتوبوس شد و به ساعتش نگاه کرد: خدای من ساعت ده صبحه کلاسم ده دقیقه ی دیگه شروع میشه. خدایااااااااا چرا اینقد احمقم مننن؟
وقتی اتوبوس ایستاد با عجله از اتوبوس پیاده شد و به سمت ورودی دانشگاه دوید. دوباره به ساعت نگاه کرد و گفت : وای خدا دیرم شد.
پنج دقیقه بعد جلو در کلاس بود. ده دقیقه دیر کرده بود. آروم موهاشو مرتب کرد و لبخند زد و در زد.
¥ بفرمایید.
آروم در کلاس رو باز کرد و وارد کلاس شد : سلام استاد خیلی ببخشید که دیر کردم.
استاد لبخندی زد و گفت: اشکال نداره برو بشین.
_ متشکرم.
آروم به صندلی ها نگاه کرد و فقط یه صندلی خالی دید. کنار یه پسر که در حال نوشتن چیزی بود. آروم به سمت اون پسر رفت و گفت : ببخشید من میتونم کنار شما بشینم ؟
پسر در حالی که مینوشت گفت: بشین.
_ متشکرم.
¥ نمیخوای خودتو معرفی کنی ؟
به استاد نگاهی کرد و گفت : بله.
از جاش بلند شد و گفت : سلام من کیم ا.ت هستم سال اول.
¥ سلام ا.ت منم پارک چونگ گی استاد فیزیک هستم از آشناییت خوش وقتم.
_ منم همینطور استاد.
¥ خب بر میگردیم به ادامه ی درس..
ا.ت آروم نشست و موهاشو پشت گوشش داد . دفتر و جامدادیش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد.
حدس بزنید کی تموم مدت بهش خیره شده بود ؟ پسری که کنارش نشسته بود....
۴.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.