P

P9


اون شب نتونست بخوابه. حرفای الهه ی بزرگ تو گوشش می‌پیچید. از وقتی اومده بود خونه پیش خانوادش فکرش درگیر بود.
( فلش بک به گفت و گوی الهه و ا.ت )
_ می‌خواین چیکار کنین؟
@ می‌خوام جونگ کوک و آزاد کنم.
_ آزاد ؟؟؟؟؟
الهه سرشو به نشانه تایید تکون داد.
ا.ت چیزی نگفت.
@ معلومه حسابی عاشقش شدی.
ا.ت به الهه خیره شد.
@ خیلی دوسش داری نه ؟
_ بله.
@ ولی عشق هیچوقت اونجوری که میخوای نیست.
_ ولی چرا ؟ من نمیتونم با جونگ کوک باشم ؟
دو هفته بعد :
با قدم های محکم تمام راهرو هارو پشت سر گذاشت. دل تو دلش نبود که قراره جونگ کوک و ببینه. بی صبرانه منتظر دیدنش بود. بلاخره به ورودی سیاه چاله رسید. و صدای قدم های پاش متوقف شد. نگهبان ها در و باز کردن و ا.ت به داخل رفت. جونگ کوک رو دید که گوشه ی قفس کز کرده بود. در سیاه چاله بسته شد. ا.ت آروم به سمت قفس جونگ کوک پرواز کرد و گفت : خرگوش کوچولو ؟
قلب جونگ کوک دوباره به سرعت به تپش افتاد: فرشته کوچولو ؟
از جاش بلند شد و به سمت ا.ت رفت و آروم دستشو بوسید: دلم برات خیلی تنگ شده بود. _ منم همینطور.
+ چیکارا کردی ؟
_ هیچی استراحت کردم.
ا.ت به جونگ کوک خیره شد و لبخندی زد و با خودش فکر کرد چقدر یه نفر می‌تونه زیبا باشه:)
دیدگاه ها (۲)

P10ا.ت به جونگ کوک خیره شد. + چیزی شده ؟_ میری عقب‌؟+ عقب ؟ا...

P4_ اینجا کجاس ؟@ اینجا در واقع یه جور مهمون خونس.تهیونگ که ...

P8 اون شب ا.ت خوابش نبرد. بعد از گفت و گو با الهه ی بزرگ اوم...

P7 & ا.ت لطفا بیا این طرف._ ولی اون طرف به خونه راه نداره. &...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط