part 87
#part_87
#بــــرکــــ
بعداز دستگیری عموعاکف عمر کلیدای خونشون به من داده بود
نزدیک شدم و کلیدو چرخوندم؛وارد خونه شدم...
داخل خونه تاریک بود و تنها یک لامپ کوچیک روشن بود...
بدون اینکه به اطراف نگاهی کنم از پلها بالا رفتم
و وارد اتاق دوروک شدم...
به دیوار تکیه دادم و لامپ اتاق روشن کردم
لبخند محوی زدم و به اطراف نگاه کردم...
با یاداوری خاطرات مثل همیشه چشمام پر شد؛از اشک
چقدر ما تو این اتاق خندیدیم و دعوا کردیم...
تصویر صورتش وقتی که میخندید...
وقتی که عصبانی میشد...
حتی وقتایی که حرص میخورد
جلوی صورتم مثل یک فیلم گذر میکردن...
هیچوقت به نبودش فکر نمیکردم...
اینکه بعداز رفتنش قراره چقدر بیکس و تنها شم...
دوروک برای هممون مثل یک برادر بزرگتر بود...
با اینکه خودش زخم خورده بود
اما همیشه زخمای مارو مرحم میکرد:)
چشمام از بیخوابی میسوخت...
همونجا روی زمین سُر خوردم و چشمام بستم...
با حس درد چشمامو باز کردم که متوجه شدم
همونجا روی زمین خوابم برده بود و کمرم داغون شده
با سختی خودمو بلند کردم و کش قوسی به بدنم دادم
صدای زنگ گوشیم امد که به صفحهاش نگاهی انداختم
با دیدن اسم بیمارستان سریع جواب دادم...
برک:سلام اتفاقی افتاده؟
#بــــرکــــ
بعداز دستگیری عموعاکف عمر کلیدای خونشون به من داده بود
نزدیک شدم و کلیدو چرخوندم؛وارد خونه شدم...
داخل خونه تاریک بود و تنها یک لامپ کوچیک روشن بود...
بدون اینکه به اطراف نگاهی کنم از پلها بالا رفتم
و وارد اتاق دوروک شدم...
به دیوار تکیه دادم و لامپ اتاق روشن کردم
لبخند محوی زدم و به اطراف نگاه کردم...
با یاداوری خاطرات مثل همیشه چشمام پر شد؛از اشک
چقدر ما تو این اتاق خندیدیم و دعوا کردیم...
تصویر صورتش وقتی که میخندید...
وقتی که عصبانی میشد...
حتی وقتایی که حرص میخورد
جلوی صورتم مثل یک فیلم گذر میکردن...
هیچوقت به نبودش فکر نمیکردم...
اینکه بعداز رفتنش قراره چقدر بیکس و تنها شم...
دوروک برای هممون مثل یک برادر بزرگتر بود...
با اینکه خودش زخم خورده بود
اما همیشه زخمای مارو مرحم میکرد:)
چشمام از بیخوابی میسوخت...
همونجا روی زمین سُر خوردم و چشمام بستم...
با حس درد چشمامو باز کردم که متوجه شدم
همونجا روی زمین خوابم برده بود و کمرم داغون شده
با سختی خودمو بلند کردم و کش قوسی به بدنم دادم
صدای زنگ گوشیم امد که به صفحهاش نگاهی انداختم
با دیدن اسم بیمارستان سریع جواب دادم...
برک:سلام اتفاقی افتاده؟
۱.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.