«عشق پولی پارت۱۷»
«عشقپولی پارت۱۷»
شب خوابیدم و صبح بیدار شدم دیدم لباس مدرسه رو تختمه فهمیدمو سری پوشیدمش ی کیف دیدم ک تمام وسایلام توش بود نمیدوتستم کار جیمبن بود یا هیون رفتم از اتاق بیرون هیونو جیمین منتظرم بودن
_بیا بشین
انگار میونشون درس شده بود خیلی خوشحال نشستم رو صندلی و غذامو خوردم هدوتاشون همش نگام میکردن ک رفتم سوار ماشین شدم تو ماشین جیمینم همراهمون اومد داشتیم میرفتیم تو مدرسه
_خوشحالی؟
+خیلی کم کم همچی داره درس میشه چرا خوشحال نباشمم؟؟؟
=و_بطور همزمان:خوشحالم ک خوشحالی
بد ی نگاه سرد ب هم کردن منم با صدای بلند خندیدم خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم اوناهم از خنده ی من خندشون گرفت هی میخواستم بپرسم غزشون ک بد اون سروصدا چیشد ک میونشون اوکی شد ولی با خودم گفتم شاید میونشون خراب بشه یا ناراحت بشن و دوست نداشته باشن ب من بگن واسه همین ازشون نپرسیدم رسیدیم مدرسه واز جیمین خداحافظی کردیم و رفتیم سمت مدرسه داشتیم میرفتم یکی رو حس کردم ک نگام میکنه برگشتمو نگا کردم دیدم کسب نیس جیمینم داشت نگامون میکرد هم جیمین هم هیون نگران شدم ب گفتم ک چیزی نیستو ب راحتمون ادامه دادیم رفتیم مدرسه
+مدرسه جدید خریدین؟
=اره
لبخندزد رفتیم تو کلاسو خپدمونو معرفی کردیم بعدشم زنگ خورد و رفتیم تو ماشین جیمینم بود هیون ی نگاهی ب جیمین انداخت جیمین کنارم نشسته بودوهیون رو ب روم انگار هیون ی علامت ب جیمین داد یکم گیج شدم ک یهو جیمین ی جعبه در اوردو توشو باز کرد حلقه بود چشمام گرد شد
_ا.ت اجازه میدی ک این حلقه رو تو دستت کنم؟؟؟
شب خوابیدم و صبح بیدار شدم دیدم لباس مدرسه رو تختمه فهمیدمو سری پوشیدمش ی کیف دیدم ک تمام وسایلام توش بود نمیدوتستم کار جیمبن بود یا هیون رفتم از اتاق بیرون هیونو جیمین منتظرم بودن
_بیا بشین
انگار میونشون درس شده بود خیلی خوشحال نشستم رو صندلی و غذامو خوردم هدوتاشون همش نگام میکردن ک رفتم سوار ماشین شدم تو ماشین جیمینم همراهمون اومد داشتیم میرفتیم تو مدرسه
_خوشحالی؟
+خیلی کم کم همچی داره درس میشه چرا خوشحال نباشمم؟؟؟
=و_بطور همزمان:خوشحالم ک خوشحالی
بد ی نگاه سرد ب هم کردن منم با صدای بلند خندیدم خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم اوناهم از خنده ی من خندشون گرفت هی میخواستم بپرسم غزشون ک بد اون سروصدا چیشد ک میونشون اوکی شد ولی با خودم گفتم شاید میونشون خراب بشه یا ناراحت بشن و دوست نداشته باشن ب من بگن واسه همین ازشون نپرسیدم رسیدیم مدرسه واز جیمین خداحافظی کردیم و رفتیم سمت مدرسه داشتیم میرفتم یکی رو حس کردم ک نگام میکنه برگشتمو نگا کردم دیدم کسب نیس جیمینم داشت نگامون میکرد هم جیمین هم هیون نگران شدم ب گفتم ک چیزی نیستو ب راحتمون ادامه دادیم رفتیم مدرسه
+مدرسه جدید خریدین؟
=اره
لبخندزد رفتیم تو کلاسو خپدمونو معرفی کردیم بعدشم زنگ خورد و رفتیم تو ماشین جیمینم بود هیون ی نگاهی ب جیمین انداخت جیمین کنارم نشسته بودوهیون رو ب روم انگار هیون ی علامت ب جیمین داد یکم گیج شدم ک یهو جیمین ی جعبه در اوردو توشو باز کرد حلقه بود چشمام گرد شد
_ا.ت اجازه میدی ک این حلقه رو تو دستت کنم؟؟؟
۹.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.