پارت تعارض و حسادت
---
پارت ۸: تعارض و حسادت
چند روز بعد، اعضای گنگ بونتن در حال تمرین و برنامهریزی بودند. مایکی و ا/ت کنار هم بودند، و هر نگاه و خندهی کوچکشان، جلب توجه بعضی از دیگر اعضا را میکرد. یکی از آنها، که مدتی بود نسبت به ا/ت حسادت داشت، با دیدن نزدیکی مایکی و ا/ت، چشمانش تیره و تیز شد.
در طول جلسه، ا/ت متوجه شد که نگاه بعضی از اعضا، مخصوصاً آن شخص، پر از حسادت و اعتراض است. قلبش کمی به تپش افتاد، اما نگاه مایکی، آرامش و اطمینان را به او منتقل کرد.
بعد از جلسه، مایکی در کنار ا/ت ایستاد و با آرامش گفت:
«نگران نباش… هیچکس نمیتونه بین ما فاصله بندازه.»
ا/ت لبخند زد و دستش را در دست مایکی گذاشت. در همان لحظه، حس کردند که حتی چالشها و حسادتها هم نمیتوانند پیوند آنها را تضعیف کنند.
---
پارت ۸: تعارض و حسادت
چند روز بعد، اعضای گنگ بونتن در حال تمرین و برنامهریزی بودند. مایکی و ا/ت کنار هم بودند، و هر نگاه و خندهی کوچکشان، جلب توجه بعضی از دیگر اعضا را میکرد. یکی از آنها، که مدتی بود نسبت به ا/ت حسادت داشت، با دیدن نزدیکی مایکی و ا/ت، چشمانش تیره و تیز شد.
در طول جلسه، ا/ت متوجه شد که نگاه بعضی از اعضا، مخصوصاً آن شخص، پر از حسادت و اعتراض است. قلبش کمی به تپش افتاد، اما نگاه مایکی، آرامش و اطمینان را به او منتقل کرد.
بعد از جلسه، مایکی در کنار ا/ت ایستاد و با آرامش گفت:
«نگران نباش… هیچکس نمیتونه بین ما فاصله بندازه.»
ا/ت لبخند زد و دستش را در دست مایکی گذاشت. در همان لحظه، حس کردند که حتی چالشها و حسادتها هم نمیتوانند پیوند آنها را تضعیف کنند.
---
- ۲.۶k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط