نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 47
جونگکوک : بايد حرف بزنیم
ا،ت : من حرفی باهات ندارم
ا،ت کتش رو برداشت و به سمت در رفت که جونگکوک جلوش ایستاد
جونگکوک : تا وقتي به حرفام گوش نکنی نمیزارم بری
ا،ت : میدونم چی میخواهی بگی و اصلا به من مربوط نیست با کی رابطه داری
ا،ت هر لحظه دردش بیشتر میشد و سعی میکرد از اتاق بره بیرون ولی جونگکوک اجازه نمیداد
جونگکوک : باید حرف بزنیم
ا،ت : نمیخوام حرف بزنم بزار برم میدونستم حرفات و عشقت دروغ بود
به سمت در رفت که جونگکوک دوباره جلوش رو گرفت و ا،ت از درد چشماش رو روی هم فشار داد و با صدای بلند گفت
ا،ت : نمیخوام بشنوم بزار برم
جونگکوک از این حالش تعجب کرد و گفت
جونگکوک : حالت خوبه
ا،ت : نه خوب نیست لطفا براز برم
دستش روی شکمش گذاشت و دوباره چشماش رو هم فشار داد و متوجه خیسی بین پاش شد چون لباسش کوتاه بود
جونگکوک هم متوجه حالش شد و دیگه چیزی نگفت و کتش رو درآورد دوره کمرش پست
و براید استایل بغل کرد و از اتاق شد ا،ت از درد چشماش رو بسته بود و اصلا متوجه حالش نبود سرش روی سی*نه جونگکوک گذاشت
و با صدای که از درد زیاد زیره دلش میلرزید گفت
ا،ت : چیکار...میکنی...منو.....بزار...زمين
جونگکوک : نمیخواهی که با این حالت ولت کنم پس ساکت باش و چیزی نگو
ا،ت دستاشو دوره گردن حلقه کرد همه کارمندان با تعجب بهشون نگاه میکرد و در مورد رابطه اونا حرف میزدن
اما جونگکوک به بدون توجه به حرفای اونا از شرکت خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
سوزونهوا وارد کافه شد و با ديدن تهیونگ به سمتش اومد
و تهیونگ با همون لبخند جذابی که روی لبش بود از روی صندلی اش بلند شد
تهیونگ : خیلی خوشحالم که قبول کردین منو ببینید
سوزونهوا با لحن مهربون و مظلومش گفت
سوزونهوا : خواهش میکنم ولی شما با من چیکار داريد اصلا شماره منو از کجا پيدا کردین
تهیونگ : اول بشین بهت میگم و میتونی رسمی حرف نزنی من راحت نیستم
سوزونهوا : باشه هرجور راحتین
سوزونهوا روبه رو تهیونگ روی صندلی نشست
تهیونگ : میخواستم در مورد موضوع عشقی که به نفرت تبدیل شده حرف بزنیم
سوزونهوا : متوجه نشدم
تهیونگ : هر دوتامون میدونی که جونگکوک و دوست تو خيلي همدیگه رو دوست دارن ولی بخاطر اشتباهی که جونگکوک ناخواسته مرتکب شده
دوست شما نمیخواد اونو ببخشه
سوزونهوا : میدونم ولی چه کاری از دست ما برمیاد............ادامه دارد
بابت تأخیر خیلی معذرت اما خودت که حالمو میدونید و از اونایی که حالمو پرسیدن و به فکرم بودن خیلی ممنون
پارت 47
جونگکوک : بايد حرف بزنیم
ا،ت : من حرفی باهات ندارم
ا،ت کتش رو برداشت و به سمت در رفت که جونگکوک جلوش ایستاد
جونگکوک : تا وقتي به حرفام گوش نکنی نمیزارم بری
ا،ت : میدونم چی میخواهی بگی و اصلا به من مربوط نیست با کی رابطه داری
ا،ت هر لحظه دردش بیشتر میشد و سعی میکرد از اتاق بره بیرون ولی جونگکوک اجازه نمیداد
جونگکوک : باید حرف بزنیم
ا،ت : نمیخوام حرف بزنم بزار برم میدونستم حرفات و عشقت دروغ بود
به سمت در رفت که جونگکوک دوباره جلوش رو گرفت و ا،ت از درد چشماش رو روی هم فشار داد و با صدای بلند گفت
ا،ت : نمیخوام بشنوم بزار برم
جونگکوک از این حالش تعجب کرد و گفت
جونگکوک : حالت خوبه
ا،ت : نه خوب نیست لطفا براز برم
دستش روی شکمش گذاشت و دوباره چشماش رو هم فشار داد و متوجه خیسی بین پاش شد چون لباسش کوتاه بود
جونگکوک هم متوجه حالش شد و دیگه چیزی نگفت و کتش رو درآورد دوره کمرش پست
و براید استایل بغل کرد و از اتاق شد ا،ت از درد چشماش رو بسته بود و اصلا متوجه حالش نبود سرش روی سی*نه جونگکوک گذاشت
و با صدای که از درد زیاد زیره دلش میلرزید گفت
ا،ت : چیکار...میکنی...منو.....بزار...زمين
جونگکوک : نمیخواهی که با این حالت ولت کنم پس ساکت باش و چیزی نگو
ا،ت دستاشو دوره گردن حلقه کرد همه کارمندان با تعجب بهشون نگاه میکرد و در مورد رابطه اونا حرف میزدن
اما جونگکوک به بدون توجه به حرفای اونا از شرکت خارج شد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
سوزونهوا وارد کافه شد و با ديدن تهیونگ به سمتش اومد
و تهیونگ با همون لبخند جذابی که روی لبش بود از روی صندلی اش بلند شد
تهیونگ : خیلی خوشحالم که قبول کردین منو ببینید
سوزونهوا با لحن مهربون و مظلومش گفت
سوزونهوا : خواهش میکنم ولی شما با من چیکار داريد اصلا شماره منو از کجا پيدا کردین
تهیونگ : اول بشین بهت میگم و میتونی رسمی حرف نزنی من راحت نیستم
سوزونهوا : باشه هرجور راحتین
سوزونهوا روبه رو تهیونگ روی صندلی نشست
تهیونگ : میخواستم در مورد موضوع عشقی که به نفرت تبدیل شده حرف بزنیم
سوزونهوا : متوجه نشدم
تهیونگ : هر دوتامون میدونی که جونگکوک و دوست تو خيلي همدیگه رو دوست دارن ولی بخاطر اشتباهی که جونگکوک ناخواسته مرتکب شده
دوست شما نمیخواد اونو ببخشه
سوزونهوا : میدونم ولی چه کاری از دست ما برمیاد............ادامه دارد
بابت تأخیر خیلی معذرت اما خودت که حالمو میدونید و از اونایی که حالمو پرسیدن و به فکرم بودن خیلی ممنون
- ۱۱.۵k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط