part 165
#part_165
#طاها
با دیدنم اخمی کرد و در محکم بست خیلی شیک محل خرم بهم نداد
سایشو دیدم که نشست پشت در
من نشستم و به در تکیه دادم
طاها-ببخشید اگه اذیتت میکنم اما یه حرفی هست که باید بهت بگم
چیزی نگقت
طاها-رها....خودت خوب میدونی چقدر دوست دارم میدونی حاضرم بمیرم اما یه تار مو ازت کم نشه....به خدا مجبور بودم ترسیدم اتفاقی برات بیوفته...چاره دیگه ای نداشتم
بازم سکوت
طاها-اونروز که حالت بد شد دکترت بهم زنگ زد گفت میخواد درباره تو باهام حرف بزنه خب منم نگران حالت بودم و فکر کردم خدایی نکرده برات اتفاقی افتاده سریع رفتم پیشش....
صدا منظم نفساش میمومد
طاها-گفت...گفت..باید ازت جدا شم....گفت اگه باهات بمونم تو نمیتونی با این شرایط زندگی کنی ممکنه بازم افسردگی بگیره و ته افسردگی......
حتی نمیتونستم مرگ رها رو تو ذهنم هضم کنم چه برسه به زبون بیارم
طاها-انقدر واسم مهمی که حاضرم کل عمرم تنها باشم اما فقط خنده های تورو ببینم
حرفی نمیزد دیگه خسته شدم
انگار تصمیمشو گرفت
بلند شدم به پایین نگاه کردم
یهو یه فکر به سرم زد
یه لبخند شیطانی اومد رو لبم
#شکلات_تلخ
#طاها
با دیدنم اخمی کرد و در محکم بست خیلی شیک محل خرم بهم نداد
سایشو دیدم که نشست پشت در
من نشستم و به در تکیه دادم
طاها-ببخشید اگه اذیتت میکنم اما یه حرفی هست که باید بهت بگم
چیزی نگقت
طاها-رها....خودت خوب میدونی چقدر دوست دارم میدونی حاضرم بمیرم اما یه تار مو ازت کم نشه....به خدا مجبور بودم ترسیدم اتفاقی برات بیوفته...چاره دیگه ای نداشتم
بازم سکوت
طاها-اونروز که حالت بد شد دکترت بهم زنگ زد گفت میخواد درباره تو باهام حرف بزنه خب منم نگران حالت بودم و فکر کردم خدایی نکرده برات اتفاقی افتاده سریع رفتم پیشش....
صدا منظم نفساش میمومد
طاها-گفت...گفت..باید ازت جدا شم....گفت اگه باهات بمونم تو نمیتونی با این شرایط زندگی کنی ممکنه بازم افسردگی بگیره و ته افسردگی......
حتی نمیتونستم مرگ رها رو تو ذهنم هضم کنم چه برسه به زبون بیارم
طاها-انقدر واسم مهمی که حاضرم کل عمرم تنها باشم اما فقط خنده های تورو ببینم
حرفی نمیزد دیگه خسته شدم
انگار تصمیمشو گرفت
بلند شدم به پایین نگاه کردم
یهو یه فکر به سرم زد
یه لبخند شیطانی اومد رو لبم
#شکلات_تلخ
۴۴.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.