part 164
#part_164
#رها
گوشه اتاق کز کرده بودم و به دستای لرزونم خیره شده بودم
هنوزم تپش قلبمو حس میکردم
وقتی میدیمش عقل و قلبم باهم جنگشون میشد
یه جنگ که تنها قربانیش من بودم
من بودم که دل به آدمی بستم که دوستم نداره
حتما امروزم به خاطر بچه میخواست باهام حرف بزنه
اما کور خونده
طاها از خانواده من حذف شده
حق نداره حتی بچمو ببینه
صدای در اتاق اومد
رها-بله؟
مامان_رها بیا شام
رها-مرسی میل ندارم
دیگه چیزی نگفت و رفت
خوبه دیگه خودش فهمیده با من سر و کله نزنه
بلند شدم و هودی طاها رو از تو کمدم برداشتم
از اونسری که بهم داده بود هنوز پسش ندادم
تنها چیزی بود که دلم نمیومد دورش بندازم
هودی بغلم کرد و عطرشو بو کرد
تنها عطری که وقتی بوش میکنم آرامش بهم میده
انگار بچمم عطر باباشو دوست داره و ناسازگاری نمیکنه
امروز که افتادم تو بغلش
وقتی دوباره گرمای تنشو حس کردم دلم باز براش لرزید
اما اون چی؟
اون خیلی ساده مثل یه آشغال دورم انداخت
بهمنی ازت متنفرم
متنفرمممممممم
طاها بهمنی ازت بدم میاد
بدم میادددددددد
در حال جنگ و دعوا با خودم بودم که یهو یه صدایی اومد انگار یه چیزی پرید تو بالکن
آروم به سمت بالکن رفتم و درشو باز کردم
با دیدن طاها قلبم وایساد
برگشتم سمتم و با خنده نگاهم کرد
طاها-سلام خانمم
اخم کردم و دربستم
#شکلات_تلخ
#رها
گوشه اتاق کز کرده بودم و به دستای لرزونم خیره شده بودم
هنوزم تپش قلبمو حس میکردم
وقتی میدیمش عقل و قلبم باهم جنگشون میشد
یه جنگ که تنها قربانیش من بودم
من بودم که دل به آدمی بستم که دوستم نداره
حتما امروزم به خاطر بچه میخواست باهام حرف بزنه
اما کور خونده
طاها از خانواده من حذف شده
حق نداره حتی بچمو ببینه
صدای در اتاق اومد
رها-بله؟
مامان_رها بیا شام
رها-مرسی میل ندارم
دیگه چیزی نگفت و رفت
خوبه دیگه خودش فهمیده با من سر و کله نزنه
بلند شدم و هودی طاها رو از تو کمدم برداشتم
از اونسری که بهم داده بود هنوز پسش ندادم
تنها چیزی بود که دلم نمیومد دورش بندازم
هودی بغلم کرد و عطرشو بو کرد
تنها عطری که وقتی بوش میکنم آرامش بهم میده
انگار بچمم عطر باباشو دوست داره و ناسازگاری نمیکنه
امروز که افتادم تو بغلش
وقتی دوباره گرمای تنشو حس کردم دلم باز براش لرزید
اما اون چی؟
اون خیلی ساده مثل یه آشغال دورم انداخت
بهمنی ازت متنفرم
متنفرمممممممم
طاها بهمنی ازت بدم میاد
بدم میادددددددد
در حال جنگ و دعوا با خودم بودم که یهو یه صدایی اومد انگار یه چیزی پرید تو بالکن
آروم به سمت بالکن رفتم و درشو باز کردم
با دیدن طاها قلبم وایساد
برگشتم سمتم و با خنده نگاهم کرد
طاها-سلام خانمم
اخم کردم و دربستم
#شکلات_تلخ
۱۹.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.