part 162
#part_162
#رها
طاها-ر....رها..ااااا
باشنیدن صدا اخمی اومد رو صورتم
همینو کم داشتم فقط
نزدیکم شد خواست دستامو بگیره که ازش دور شدم
رها_تو اینجا چیکار میکنی؟
طاها-تو....تو حامله..ای؟
رها-به تو ربطی نداره
دکتر-عه طاها جان اومدی؟
طاها چشماشو بزور ازم گرفت به سمت دکتر برگشت
طاها-سلام لادن خانم بفرمایید کیف پولتون
دکتر-دستت درد نکنه عزیزم بیا یه قهوه بخوریم
طاها-ن ممنون
حوصله بحث کردن با طاها رو نداشتم تا دیدم
سرش گرمه خواستم از مطب برم که یهو دستمو کشید
طاها-کجا باهات کار دارم
خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که نزاشت
رها-من کاری با تو ندارم ولم کن
طاها-لجبازی نکن یه لحظه گوش کن
رها-چیه بازم میخوای خوردم کنی میخوای لهم کنی میخوای زل بزنی تو چشمام بگی دوسم نداری؟
مامان-رها چی میگی؟
شت همینو الان کم داشتم
بیا مامانمم دیگه فهمید
خونم به جوش اومده بود دلم میخواست همونجا یکی بزنم تو گوش طاها اما خودمو کنترل کردم
طاها-چرا بهم نگفتی که حامله ای؟
رها-مهمه برات؟
طاها-مهمه که میپرسم
رها-مهم بودم اونطور ولم نمیکردی
طاها-میفهمی چی میگی؟تو الان بچه منو خودتو تو شکمت داری
رها-بچه تو نه بچه من درضمن تا مامانش هست نیاز به بابایی که ولش کرده نداره
سرم گیج میرفت گرمم شده بود
نمیتونستم نفس بکشم
بزور رو پاهام وایساد بودم
طاها-بزار برات توضیح بدم...
خواستم جوابشو بدم که نتونستم
نفهمیدم چی شد یهو چشمام سیاهی رفت
و فقط صدای داد طاها رو شنیدم
#شکلات_تلخ
#رها
طاها-ر....رها..ااااا
باشنیدن صدا اخمی اومد رو صورتم
همینو کم داشتم فقط
نزدیکم شد خواست دستامو بگیره که ازش دور شدم
رها_تو اینجا چیکار میکنی؟
طاها-تو....تو حامله..ای؟
رها-به تو ربطی نداره
دکتر-عه طاها جان اومدی؟
طاها چشماشو بزور ازم گرفت به سمت دکتر برگشت
طاها-سلام لادن خانم بفرمایید کیف پولتون
دکتر-دستت درد نکنه عزیزم بیا یه قهوه بخوریم
طاها-ن ممنون
حوصله بحث کردن با طاها رو نداشتم تا دیدم
سرش گرمه خواستم از مطب برم که یهو دستمو کشید
طاها-کجا باهات کار دارم
خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که نزاشت
رها-من کاری با تو ندارم ولم کن
طاها-لجبازی نکن یه لحظه گوش کن
رها-چیه بازم میخوای خوردم کنی میخوای لهم کنی میخوای زل بزنی تو چشمام بگی دوسم نداری؟
مامان-رها چی میگی؟
شت همینو الان کم داشتم
بیا مامانمم دیگه فهمید
خونم به جوش اومده بود دلم میخواست همونجا یکی بزنم تو گوش طاها اما خودمو کنترل کردم
طاها-چرا بهم نگفتی که حامله ای؟
رها-مهمه برات؟
طاها-مهمه که میپرسم
رها-مهم بودم اونطور ولم نمیکردی
طاها-میفهمی چی میگی؟تو الان بچه منو خودتو تو شکمت داری
رها-بچه تو نه بچه من درضمن تا مامانش هست نیاز به بابایی که ولش کرده نداره
سرم گیج میرفت گرمم شده بود
نمیتونستم نفس بکشم
بزور رو پاهام وایساد بودم
طاها-بزار برات توضیح بدم...
خواستم جوابشو بدم که نتونستم
نفهمیدم چی شد یهو چشمام سیاهی رفت
و فقط صدای داد طاها رو شنیدم
#شکلات_تلخ
۳۶.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.