ویو ات
ویو ات
وارد اتاق شدم لباس رو عوض کردم منتظر بودم تا بیاد سیاهی مطلق
ویو کوک
بلند شدم برم تو اتاقش دیدم خوابش برده و پتو رو کشیدم روش و رفتم
ویو ات
از خواب بلند شدم دیدم اومد تو اتاق
_ چه عجب بیدار شدی
+ خوب ببخشید خسته بودم
_ عیب نداره برو کمک خدمتکار های دیگه کن شب مهمونی دارم اوکی
+ چشم ارباب
_ آفرین
ویو ات اومدم پایین شروع کردم غذا درست کردن از مادرم بلد بودم وقتی غذا درست شد عالی شد و موچی هم درست کردم و گذاشتم تو ظرف و کارم تموم شد و رفتم بالا دراز بکشم دیدم ی لباس تو اتاق بود (میزارم )
که ارباب وارد شد
_ این لباس و بپوش و بیا پایین
+ اما چرا
_ سوال نپرس
رفت بیرون
کوک ویو
رفتم کت شلوار پوشیدم عطر تلخم زدم کفشم پوشیدم و رفتم پایین
ات ویو
یکم ریمل زدم و تینت و موهام باز گذاشتم
لباس و پوشیدم رفتم پایین به ی مردم خوردم
@ علامت کای هست
@او چه دختر زیبایی هستی شما افتخار میدی بریم؟ تو اتاق
+خفه شو ماهی که عوضی کمک
_کای چیکار میکنی ( دست ات رو گرفت پیش خودش)
@هیچی می خواستم ببرمش تو اتاق حال کنیم
_ کای بفهم چی میگی( سیلی)
کای رو بیرون کردن
کوک دید ات نبود و عصبی شد یهو دید داره رقصنده هارو نگاه میکنه و ات رفت اون وسط برقصه و خفن قشنگ رقصید
ویو ات شب شده بود همه رفته بودن خونه هاشون مادر ارباب اومد گفت
علامتش$
$ کوک میدونی هرچه سریعتر باید ازدواج کنی پس بیاد از بین اینا یکی رو برات انتخاب کنم اون دختر کوچولو بیا
+ ببخشید چی شده با لکنت گفت
$باید عروسم بشی دخترم
+ اما من فقط۱۷ سالمه خانم بزرگ
_ ات خفه شو هرچی مامانم گفت همونه
+ اما باید ۱۸ سالمه باشه
$ خودم حلش میکنم دختر باشه
+ چشم پس من برم بخوابم
$باید بری تو اتاق کوک بخوای و من نوه هم می خوام کوک
_چشم مامان
+سرعتی رفتم بالا تو اتاقش لباس کوفتی عوض کنم داشتم در شم ی آوردم اومد تو اتاق اهم ارباب میشه لباسمو عوض کنم بد بیاید
_ نه نمی میشه جلوی چشم خودم عوض میکنی اما اگر هم نداره
ویو ات
لباس از تو اتاقم برداشته بودم و با خجالت لباس و عوض کردم دیدم اونم تو داری ولباساشو در میاره رو انوری کردی وی شرتک تو باش بود لبای نداشت رفتم رو کاناپه اتاقش که گفت
_ کجا باید بیاری تخت بخوابی
+ اما شما لباس ندارید
_ مدلمه حالا بیا اینجا
ویو ات
رفتم بع خواب بیدار شدم برم که دیدم دستی دور کمرم حلقه شده
و خماریبیی
خیلی نوشتم دیگه گیر ندید
وارد اتاق شدم لباس رو عوض کردم منتظر بودم تا بیاد سیاهی مطلق
ویو کوک
بلند شدم برم تو اتاقش دیدم خوابش برده و پتو رو کشیدم روش و رفتم
ویو ات
از خواب بلند شدم دیدم اومد تو اتاق
_ چه عجب بیدار شدی
+ خوب ببخشید خسته بودم
_ عیب نداره برو کمک خدمتکار های دیگه کن شب مهمونی دارم اوکی
+ چشم ارباب
_ آفرین
ویو ات اومدم پایین شروع کردم غذا درست کردن از مادرم بلد بودم وقتی غذا درست شد عالی شد و موچی هم درست کردم و گذاشتم تو ظرف و کارم تموم شد و رفتم بالا دراز بکشم دیدم ی لباس تو اتاق بود (میزارم )
که ارباب وارد شد
_ این لباس و بپوش و بیا پایین
+ اما چرا
_ سوال نپرس
رفت بیرون
کوک ویو
رفتم کت شلوار پوشیدم عطر تلخم زدم کفشم پوشیدم و رفتم پایین
ات ویو
یکم ریمل زدم و تینت و موهام باز گذاشتم
لباس و پوشیدم رفتم پایین به ی مردم خوردم
@ علامت کای هست
@او چه دختر زیبایی هستی شما افتخار میدی بریم؟ تو اتاق
+خفه شو ماهی که عوضی کمک
_کای چیکار میکنی ( دست ات رو گرفت پیش خودش)
@هیچی می خواستم ببرمش تو اتاق حال کنیم
_ کای بفهم چی میگی( سیلی)
کای رو بیرون کردن
کوک دید ات نبود و عصبی شد یهو دید داره رقصنده هارو نگاه میکنه و ات رفت اون وسط برقصه و خفن قشنگ رقصید
ویو ات شب شده بود همه رفته بودن خونه هاشون مادر ارباب اومد گفت
علامتش$
$ کوک میدونی هرچه سریعتر باید ازدواج کنی پس بیاد از بین اینا یکی رو برات انتخاب کنم اون دختر کوچولو بیا
+ ببخشید چی شده با لکنت گفت
$باید عروسم بشی دخترم
+ اما من فقط۱۷ سالمه خانم بزرگ
_ ات خفه شو هرچی مامانم گفت همونه
+ اما باید ۱۸ سالمه باشه
$ خودم حلش میکنم دختر باشه
+ چشم پس من برم بخوابم
$باید بری تو اتاق کوک بخوای و من نوه هم می خوام کوک
_چشم مامان
+سرعتی رفتم بالا تو اتاقش لباس کوفتی عوض کنم داشتم در شم ی آوردم اومد تو اتاق اهم ارباب میشه لباسمو عوض کنم بد بیاید
_ نه نمی میشه جلوی چشم خودم عوض میکنی اما اگر هم نداره
ویو ات
لباس از تو اتاقم برداشته بودم و با خجالت لباس و عوض کردم دیدم اونم تو داری ولباساشو در میاره رو انوری کردی وی شرتک تو باش بود لبای نداشت رفتم رو کاناپه اتاقش که گفت
_ کجا باید بیاری تخت بخوابی
+ اما شما لباس ندارید
_ مدلمه حالا بیا اینجا
ویو ات
رفتم بع خواب بیدار شدم برم که دیدم دستی دور کمرم حلقه شده
و خماریبیی
خیلی نوشتم دیگه گیر ندید
۲۵.۵k
۲۳ آذر ۱۴۰۲