عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹²
عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹²
دامیان:بهتره من دیگه برم خدافظ
آنیا:خدافظ
آملیا:خدافظ بابا
دامیان:خدافظ فسقلی راستی آنیا میشه لطفاً فردا شب بیاین خونمون
آنیا:برای چی
دامیان:میخوایم درباره طراحی ها حرف بزنیم
آنیا:اوهوم باشه
دامیان:میاین
آنیا:اره
دامیان:خوبه پس خدافظ
آنیا:آملیا خانوم براتون یه سورپرایز دارم
آملیا:چه سوپرایزی
آنیا:بگم که دیگه سوپرایز نمیشه بیا بریم ببینیم
آملیا:بریم مامانی رفتیم دیدم مامانم غذای مورد علاقم و درست کرده
آنیا:بفرمایید
آملیا:آخ جون غذای مورد علاقم
آنیا:خوب بریم بخوریم گشنت نیس
آملیا:چرا گشنمه بریم
آنیا:داشتیم شام میخوردیم که گفتم آملیا بعد شام هم یه سورپرایز دیگه دارم
آملیا:چییی چه سوپرایزی
آنیا:میفهمی بعدا
آملیا:باشه مامانی
بعد شام
آنیا:خوب بریم ببینیم سوپرایز چیه خانم خانما
آملیا:بریم بریم
آملیا:رفتیم دیدم مامانم برامون کروسان و ماکارون گرفته
آنیا:چطوره
آملیا:خیلی خوبه مامانی من عاشق ماکارونم
آنیا:پس بریم فیلم ببینیم و بخوریم چطوره
آملیا:بریممم
آنیا:داشتیم فیلم نگاه میکردیم
آملیا:مامانی اینا خیلی خوشمزن
آنیا:اره خیلی راستی آملیا عزیزم من مدرسه ثبت نامت کردم
آملیا:فردا میتونم برم مدرسه
آنیا:اره عزیزم
آملیا:چه خوب پس من برم زود بخوابم فیلمم که الان تموم شد
آنیا:اره منم باید بخوابم فردا باید برم شرکت جینا
آملیا:مگه شرکت جینا نیویورک نبود
آنیا:پاریس هم یه شرکت داره
*
دامیان:رفتم خونه
ملیندا:پسرم اومدی بیا بریم شام
دامیان:گرسنه نیستم شب خوش
داناوان:مگه میشه بیا یه چی بخور
دامیان:نه ممنون راستی آنیا فردا برای شام میاد درباره طراحی ها صحبت کنیم
داناوان:باشه
دامیان:شب خوش
ملیندا و داناوان:شب خوش
دامیان:رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت داشتم به شب عروسی خودم و آنیا فکر میکردم که چقدر شاد بودیم ولی جولیا کثافت نذاشت ما شاد بمونیم
*
آنیا:رفتم تو اتاقم دراز کشیدم داشتم به شب عروسی خودم و دامیان فکر میکردم که چقدر شاد بودیم ولی دامیان همه چی خراب کرد داشتم همینجوری فکر میکردم که خوابم برد
دامیان:بهتره من دیگه برم خدافظ
آنیا:خدافظ
آملیا:خدافظ بابا
دامیان:خدافظ فسقلی راستی آنیا میشه لطفاً فردا شب بیاین خونمون
آنیا:برای چی
دامیان:میخوایم درباره طراحی ها حرف بزنیم
آنیا:اوهوم باشه
دامیان:میاین
آنیا:اره
دامیان:خوبه پس خدافظ
آنیا:آملیا خانوم براتون یه سورپرایز دارم
آملیا:چه سوپرایزی
آنیا:بگم که دیگه سوپرایز نمیشه بیا بریم ببینیم
آملیا:بریم مامانی رفتیم دیدم مامانم غذای مورد علاقم و درست کرده
آنیا:بفرمایید
آملیا:آخ جون غذای مورد علاقم
آنیا:خوب بریم بخوریم گشنت نیس
آملیا:چرا گشنمه بریم
آنیا:داشتیم شام میخوردیم که گفتم آملیا بعد شام هم یه سورپرایز دیگه دارم
آملیا:چییی چه سوپرایزی
آنیا:میفهمی بعدا
آملیا:باشه مامانی
بعد شام
آنیا:خوب بریم ببینیم سوپرایز چیه خانم خانما
آملیا:بریم بریم
آملیا:رفتیم دیدم مامانم برامون کروسان و ماکارون گرفته
آنیا:چطوره
آملیا:خیلی خوبه مامانی من عاشق ماکارونم
آنیا:پس بریم فیلم ببینیم و بخوریم چطوره
آملیا:بریممم
آنیا:داشتیم فیلم نگاه میکردیم
آملیا:مامانی اینا خیلی خوشمزن
آنیا:اره خیلی راستی آملیا عزیزم من مدرسه ثبت نامت کردم
آملیا:فردا میتونم برم مدرسه
آنیا:اره عزیزم
آملیا:چه خوب پس من برم زود بخوابم فیلمم که الان تموم شد
آنیا:اره منم باید بخوابم فردا باید برم شرکت جینا
آملیا:مگه شرکت جینا نیویورک نبود
آنیا:پاریس هم یه شرکت داره
*
دامیان:رفتم خونه
ملیندا:پسرم اومدی بیا بریم شام
دامیان:گرسنه نیستم شب خوش
داناوان:مگه میشه بیا یه چی بخور
دامیان:نه ممنون راستی آنیا فردا برای شام میاد درباره طراحی ها صحبت کنیم
داناوان:باشه
دامیان:شب خوش
ملیندا و داناوان:شب خوش
دامیان:رفتم تو اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت داشتم به شب عروسی خودم و آنیا فکر میکردم که چقدر شاد بودیم ولی جولیا کثافت نذاشت ما شاد بمونیم
*
آنیا:رفتم تو اتاقم دراز کشیدم داشتم به شب عروسی خودم و دامیان فکر میکردم که چقدر شاد بودیم ولی دامیان همه چی خراب کرد داشتم همینجوری فکر میکردم که خوابم برد
۳.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.