پارت۸۳
پارت۸۳
خلاصه که تا ایران بودن کلی بهشون خوش گذشت و کلی جاهای دیدنی اصفهان و رفتن و شهرهای دوره و اطراف هم گشتن و کلی شادی کردن و کلی هم خرید کردن تا بالاخره وقت برگشت به کره بود و ایندفعه سوک هون برادر کوچیک یوری هم برای دانشگاهش همراه اونا اومد و دوباره روزشون و توی کره شروع کردن و به کار هاشون پرداختند
ویو یوری
امروز از صبح خیلی خسته شده بودم داشتم یکم پیاده روی میکردم که یدفعه چندتا مردکه معلوم بود مست هستن جلومو گرفتن
مرداول:آهای خوشگله نظرا چیه یه حالی بدی امشب
یوری:چی داری با خودت میگی مرتیکه
مرددوم:چرا انقدر ناز میکنی باید بزور ببریمت؟
که یدفعه یه سرنگ دراوردن و زد توی گردن یوری که بیهوش شد
ویوجونگکوک
امروز میخواستم برم پیش یوری داشتم از ماشین پیاده میشدم که دیدم چندتا مرد دارن یه دختر و میبرن دقیق که نگاه میکنم دیدم یوری رو دارن میرم
جونگکوک :اها کثافتا دارین چه غلطی میکنین
مرداول:برو جوجه
جونگکوک عه جوجه الان نشونت میدم
که جونگکوک سرریع رفت جلوشون و و به شدت کتکشون زد و یوری و بغل کرد و برد بیمارستان
...............
خلاصه که تا ایران بودن کلی بهشون خوش گذشت و کلی جاهای دیدنی اصفهان و رفتن و شهرهای دوره و اطراف هم گشتن و کلی شادی کردن و کلی هم خرید کردن تا بالاخره وقت برگشت به کره بود و ایندفعه سوک هون برادر کوچیک یوری هم برای دانشگاهش همراه اونا اومد و دوباره روزشون و توی کره شروع کردن و به کار هاشون پرداختند
ویو یوری
امروز از صبح خیلی خسته شده بودم داشتم یکم پیاده روی میکردم که یدفعه چندتا مردکه معلوم بود مست هستن جلومو گرفتن
مرداول:آهای خوشگله نظرا چیه یه حالی بدی امشب
یوری:چی داری با خودت میگی مرتیکه
مرددوم:چرا انقدر ناز میکنی باید بزور ببریمت؟
که یدفعه یه سرنگ دراوردن و زد توی گردن یوری که بیهوش شد
ویوجونگکوک
امروز میخواستم برم پیش یوری داشتم از ماشین پیاده میشدم که دیدم چندتا مرد دارن یه دختر و میبرن دقیق که نگاه میکنم دیدم یوری رو دارن میرم
جونگکوک :اها کثافتا دارین چه غلطی میکنین
مرداول:برو جوجه
جونگکوک عه جوجه الان نشونت میدم
که جونگکوک سرریع رفت جلوشون و و به شدت کتکشون زد و یوری و بغل کرد و برد بیمارستان
...............
۱.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.