رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۷
از پله ها داشتم پایین می رفتم که صدای قربون صدقه های مامان رو شنیدم
مامان:ای من فدای پسر خوشگلم بشم.آقاآرش (پدرآدین)نگاه چه پسر خوشگلی دارم ای قربونش برم پسرم مثل دسته گل میمونع.
بعد مامان باصدای بلند گفت:حدیثه جون حـــدیــــثـه سریع ی اسفند واسه پسرم دود کن.
حدیثه جون:چـــشـم خـــانــم
حدیثه جون خدمتکار خونمون هست خیلی زن خوبیه باهمسرش اینجا زندگی میکنن،فکرکنم دخترش ازدواج کرده وپسر داره وحدیثه جون ی پسر داره که اونم دانشجوهست.
پایین اومدم وبابا به سمتم اومد و بغلم کردوگفت:
-معلوم خانوم شانس اوردی که پسرت به من رفته که انقدر خوشگله وگرنه که پسر تو تو سن ۴۰سالگی باید زن میدادی(بعدبابادستشوبردبالاگفت)خداوندا تورا شکر میکنم که پسرم مانند من زیبا شده است و مثل مادرش
بافرود امدن کیف مامان به سربابا،باباساکت شدومظلوم به مامان نگاه کردومامردیم ازخنده
مامان:چــــی چــــی آقا آرش پسرت مثل من چـــــــــی
اوف باز مامان آمپر چسبوندبیچاره بابام،نمیدونم چرا یهو فکرم رفت سمت نور یعنی من ونور هم میتونیم مثل باباومامان باهم شوخی کنیم یا ازهمه جالبترش اینه صدای جیغشومی تونم بشنوم.
اشکان:آروم خاله چرا حرص می خوری پوستت خراب میشه باز باید کلی پول بوتاکس،عمل های زیبایی وهزار کوفتو زهرمار کنی تازه شم خاله این پدروپسروول کن فقط منو باید داشته باشی نگاه چه خواهرزاده نازداری این پدروپسر آدم فروشن خاله جاااان.
مامان انگار با حرف اشکان آروم شد بود ولی ی چشم غری ای رفت که دلم برای بابا سوخت بیچاره بابا امشب چی بکشه؟!؟
آدرینا اومد پیشم باز این دختر چشماش اشکیه
بااعصبانیت گفتم:آدرینا مگه بهت نگفتم گریه نکن من مگه کجا میخوام برم.
آدرینا:باشه ببخشید.
بعددستاشو دور گردنم حلقه کردوسرمو اورد پایین بوس محکمی به گونم کردو ععععع دستمو رو لپم کشیدم جانم؟ دستم رنگش قرمز شد اخم روصورتم امد
-بدورژتو پاک کن تا نکشتمت.
-ععع داداش خوب جشنِ
-هست که هست رژملایم تر میزدی آدرینا یا میری پاکش میکنی یا من میدونم باتو
میخواست بهونه بیار خواستم برم سمتش که تند رفت اتاقش
بلند گفتم:اگه ببینم توجشن لبت اون رنگی بودمن میدونم باتو
مامان:عزیزم برو دنبال نور منتظرته
لبخندپهنای رولبم اومد پیش به سوی ی شب عـــالــــــی
از ماشین پیاده شدم و منتظرش بودم.یهو فیلم بردار گفت که نور داره میاد.رفتم جلو بادیدنش باز زلزله گرفت قلبم خدایا امشب و کمکم کن تا صدای این قلب آروم شه میترسم کسی صداشو بشنوه.نور با ی پیراهن بلندسفیدپوشیده مدل مو هاش بسته بودخیلی جذاب شده بود اومد نزدیکم نمیدونستم باید چیکار کنم نورم که سرش پایین بودبابا دختر صورت من کفشاممم نیستننن.آروم دستشو گرفتم و بوسیدم که سرشو سریع اوردبالا و به چشمام نگاه کرددلم می خواست ی دل سیر چشماشو ببینم ولی حیف که نمی شد.دستشو گرفتم و درو براش باز کردم نشست و منم نشستم.تو راخ هیچی نمی گفت حس می کردم کاری که دارم میکنم اشتباه انگار ی چیزی بهم میگفت اتفاق های عجیبی برام می افته.
وارد باغ شدیم بعد از سلام واحوال پرسی سرجامون نشستیم .
توی فکر بودم مونده بودم چیکار کنم که با شنیدن صدای بغض داره نور که گفت بله سرمو سریع بالا اوردم کی آخوان اومد؟؟ کی نور جواب بله رو گفت؟؟ باشنیدن صدای آخون نگامو بهش دادم.
-آیا وکیلم
اره من این دختر چشم سبزرومیخوام.
-بله
@mahi*-*#
پارت۷
از پله ها داشتم پایین می رفتم که صدای قربون صدقه های مامان رو شنیدم
مامان:ای من فدای پسر خوشگلم بشم.آقاآرش (پدرآدین)نگاه چه پسر خوشگلی دارم ای قربونش برم پسرم مثل دسته گل میمونع.
بعد مامان باصدای بلند گفت:حدیثه جون حـــدیــــثـه سریع ی اسفند واسه پسرم دود کن.
حدیثه جون:چـــشـم خـــانــم
حدیثه جون خدمتکار خونمون هست خیلی زن خوبیه باهمسرش اینجا زندگی میکنن،فکرکنم دخترش ازدواج کرده وپسر داره وحدیثه جون ی پسر داره که اونم دانشجوهست.
پایین اومدم وبابا به سمتم اومد و بغلم کردوگفت:
-معلوم خانوم شانس اوردی که پسرت به من رفته که انقدر خوشگله وگرنه که پسر تو تو سن ۴۰سالگی باید زن میدادی(بعدبابادستشوبردبالاگفت)خداوندا تورا شکر میکنم که پسرم مانند من زیبا شده است و مثل مادرش
بافرود امدن کیف مامان به سربابا،باباساکت شدومظلوم به مامان نگاه کردومامردیم ازخنده
مامان:چــــی چــــی آقا آرش پسرت مثل من چـــــــــی
اوف باز مامان آمپر چسبوندبیچاره بابام،نمیدونم چرا یهو فکرم رفت سمت نور یعنی من ونور هم میتونیم مثل باباومامان باهم شوخی کنیم یا ازهمه جالبترش اینه صدای جیغشومی تونم بشنوم.
اشکان:آروم خاله چرا حرص می خوری پوستت خراب میشه باز باید کلی پول بوتاکس،عمل های زیبایی وهزار کوفتو زهرمار کنی تازه شم خاله این پدروپسروول کن فقط منو باید داشته باشی نگاه چه خواهرزاده نازداری این پدروپسر آدم فروشن خاله جاااان.
مامان انگار با حرف اشکان آروم شد بود ولی ی چشم غری ای رفت که دلم برای بابا سوخت بیچاره بابا امشب چی بکشه؟!؟
آدرینا اومد پیشم باز این دختر چشماش اشکیه
بااعصبانیت گفتم:آدرینا مگه بهت نگفتم گریه نکن من مگه کجا میخوام برم.
آدرینا:باشه ببخشید.
بعددستاشو دور گردنم حلقه کردوسرمو اورد پایین بوس محکمی به گونم کردو ععععع دستمو رو لپم کشیدم جانم؟ دستم رنگش قرمز شد اخم روصورتم امد
-بدورژتو پاک کن تا نکشتمت.
-ععع داداش خوب جشنِ
-هست که هست رژملایم تر میزدی آدرینا یا میری پاکش میکنی یا من میدونم باتو
میخواست بهونه بیار خواستم برم سمتش که تند رفت اتاقش
بلند گفتم:اگه ببینم توجشن لبت اون رنگی بودمن میدونم باتو
مامان:عزیزم برو دنبال نور منتظرته
لبخندپهنای رولبم اومد پیش به سوی ی شب عـــالــــــی
از ماشین پیاده شدم و منتظرش بودم.یهو فیلم بردار گفت که نور داره میاد.رفتم جلو بادیدنش باز زلزله گرفت قلبم خدایا امشب و کمکم کن تا صدای این قلب آروم شه میترسم کسی صداشو بشنوه.نور با ی پیراهن بلندسفیدپوشیده مدل مو هاش بسته بودخیلی جذاب شده بود اومد نزدیکم نمیدونستم باید چیکار کنم نورم که سرش پایین بودبابا دختر صورت من کفشاممم نیستننن.آروم دستشو گرفتم و بوسیدم که سرشو سریع اوردبالا و به چشمام نگاه کرددلم می خواست ی دل سیر چشماشو ببینم ولی حیف که نمی شد.دستشو گرفتم و درو براش باز کردم نشست و منم نشستم.تو راخ هیچی نمی گفت حس می کردم کاری که دارم میکنم اشتباه انگار ی چیزی بهم میگفت اتفاق های عجیبی برام می افته.
وارد باغ شدیم بعد از سلام واحوال پرسی سرجامون نشستیم .
توی فکر بودم مونده بودم چیکار کنم که با شنیدن صدای بغض داره نور که گفت بله سرمو سریع بالا اوردم کی آخوان اومد؟؟ کی نور جواب بله رو گفت؟؟ باشنیدن صدای آخون نگامو بهش دادم.
-آیا وکیلم
اره من این دختر چشم سبزرومیخوام.
-بله
@mahi*-*#
۶.۸k
۱۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.