💦رمان زمستان💦 پارت 104
《رمان زمستون❄》
عسل: خب بریم بخوابیم..
دیانا: اره پسرا تو ی اتاق ماهم تو ی اتاق
رضا: شما دعواتون شده چرا زن مارو میگیری؟
دیانا: اولا گوه نخور دوما بازم گوه نخور بریم بچها؟
نیکا و عسل: بریم
متین: نیکا تو مگه دوست نداری پیش من بخوابی؟
نیکا: نه من میخوام پیش دیانا بخوابم
مهراب: میدونم از ماتهت داری میسوزی متین جان
متین: دوباره این نمک ریخت
ارسلان: بسه دیگه بریم...
رضا: تقصیر توعه عنه ک نمیتونم پیش زنم بخوابم
ارسلان: به من هیچ ربطی نداره زنای خودتون نخواستن
مهراب: ن که زن تو خیلی علاقه داشت کنارت بخوابه
ارسلان: مهراب دندوناتو خورد میکنم تو دهنتا
مهراب: باشه بابا وحشی
•3روز بعد
دیانا: خب من و نیکا و عسل و مهدیس تو ی ماشین شما هم تو ی ماشین...
رضا: اونوقت ببخشید کی رانندگی کنه؟
دیانا: بنده...
رضا: شما ک گواهینامتون کپک زده
دیانا: همینی ک هست
متین: دیانا جان من تازه دارم پدر میشم بچمو به کشتن ندی
دیانا: نگران نباش..
ارسلان: وایسا ببینم کی گفته شما اجازه داری رانندگی کنی؟
دیانا: خودم..
ارسلان: اونوقت با ماشین کی؟
دیانا: جنابعالی...
ارسلان: شما خیلی غلط کردی...
دیانا: من نمیام اصن شما خودتون برین
مهراب: بابا بسه دیگه بزارین رانندگی کنه اوجش مرگه دیگه...
عسل: عه انقدر انرژی منفی ندین ما بریم دیگه...
دیانا: رفتم نشستم پشت رُل...خب بچها اماده اید بعد مدت ها خوش بگذرونیم
نیکا: ببین عسل تو ایت الکرسی بخون مهدیس تو صلوات بفرس بقیشم با من...
دیانا: حالا ک اینطوره میدونم باهاتون چیکار کنم...پامو گزاشتم رو گاز رفتم
نیکا: دیانا قشنگم ترو خدا ب چیز نده مارو
_
متین: وا چرا اینا گازشو گرفتن رفتن
ارسلان: بچرخ تا بچرخیم خانوم رحیمی...
مهراب: یا علی بچها من اشهد خودمو بلد نیستم بخونم شما واسم بخونین
ارسلان: پامو گزاشتم رو پدال گاز و رفتم
رضا: خب فک کنم متین جان ارزو پدر شدن و با خودت باید به گور ببری
متین: خفه شو رضا...ارسلان ارومتر برو
ارسلان: گم شو بابا زنت تو اون ماشینه بعد تو به فکر خودتی
مهراب: فک کنم اشتباه کردم گفتم رانندگی کنه
رضا: مهراب جان تو همیشه گوه اضافه میخوری این ی چیز عادیه
عسل: خب بریم بخوابیم..
دیانا: اره پسرا تو ی اتاق ماهم تو ی اتاق
رضا: شما دعواتون شده چرا زن مارو میگیری؟
دیانا: اولا گوه نخور دوما بازم گوه نخور بریم بچها؟
نیکا و عسل: بریم
متین: نیکا تو مگه دوست نداری پیش من بخوابی؟
نیکا: نه من میخوام پیش دیانا بخوابم
مهراب: میدونم از ماتهت داری میسوزی متین جان
متین: دوباره این نمک ریخت
ارسلان: بسه دیگه بریم...
رضا: تقصیر توعه عنه ک نمیتونم پیش زنم بخوابم
ارسلان: به من هیچ ربطی نداره زنای خودتون نخواستن
مهراب: ن که زن تو خیلی علاقه داشت کنارت بخوابه
ارسلان: مهراب دندوناتو خورد میکنم تو دهنتا
مهراب: باشه بابا وحشی
•3روز بعد
دیانا: خب من و نیکا و عسل و مهدیس تو ی ماشین شما هم تو ی ماشین...
رضا: اونوقت ببخشید کی رانندگی کنه؟
دیانا: بنده...
رضا: شما ک گواهینامتون کپک زده
دیانا: همینی ک هست
متین: دیانا جان من تازه دارم پدر میشم بچمو به کشتن ندی
دیانا: نگران نباش..
ارسلان: وایسا ببینم کی گفته شما اجازه داری رانندگی کنی؟
دیانا: خودم..
ارسلان: اونوقت با ماشین کی؟
دیانا: جنابعالی...
ارسلان: شما خیلی غلط کردی...
دیانا: من نمیام اصن شما خودتون برین
مهراب: بابا بسه دیگه بزارین رانندگی کنه اوجش مرگه دیگه...
عسل: عه انقدر انرژی منفی ندین ما بریم دیگه...
دیانا: رفتم نشستم پشت رُل...خب بچها اماده اید بعد مدت ها خوش بگذرونیم
نیکا: ببین عسل تو ایت الکرسی بخون مهدیس تو صلوات بفرس بقیشم با من...
دیانا: حالا ک اینطوره میدونم باهاتون چیکار کنم...پامو گزاشتم رو گاز رفتم
نیکا: دیانا قشنگم ترو خدا ب چیز نده مارو
_
متین: وا چرا اینا گازشو گرفتن رفتن
ارسلان: بچرخ تا بچرخیم خانوم رحیمی...
مهراب: یا علی بچها من اشهد خودمو بلد نیستم بخونم شما واسم بخونین
ارسلان: پامو گزاشتم رو پدال گاز و رفتم
رضا: خب فک کنم متین جان ارزو پدر شدن و با خودت باید به گور ببری
متین: خفه شو رضا...ارسلان ارومتر برو
ارسلان: گم شو بابا زنت تو اون ماشینه بعد تو به فکر خودتی
مهراب: فک کنم اشتباه کردم گفتم رانندگی کنه
رضا: مهراب جان تو همیشه گوه اضافه میخوری این ی چیز عادیه
۸۳.۲k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.