خون بس!
خونبس!
پارت هیجدهم:
چند ثانیه صبر کرد و بهش گفت" چرا اومدی اینجا"
تهیونگ: خوابم پرید..
ا.ت: میخوای چیزی برات درست کنم؟
تهیونگ: نه...تو برو بخواب
ا.ت: تنهایی نمیتونم بخوابم.."
تهیونگ چند دقیقه به ا.ت خیره شد...از چشماش مشخص بود میخواست چیزی رو بهش بگه"
تهیونگ: ا.ت..
ا.ت: جانم"
تهیونگ چشماشو مالید و گفت" ا.ت..برادر من چه گناهی کرده بود؟.."
ا.ت: تهیونگ ما بار ها راجب این موضوع صحبت کردیم
تهیونگ: بعضی اوقات با خودم میگم اصن حقش بود...حقش بود بمیره...تا بفهمه چه بلایی سر پدر و مادرمون اورده بود"
تهیونگ مکثی کرد و باز ادامه داد"
خدامیدونه...یه قطره اشک از چشمای من نیومد موقع مرگش...
ا.ت: میخوای ادامه ندی؟...دیگه گذشت..تموم شد
تهیونگ: هعییی...باشه
ا.ت: بیا بریم داخل...سرده هوا"
تهیونگ بدون هیچ حرفی همراه ا.ت رفت داخل"
تهیونگ: ا.ت...فردا..میریم خونه مامانمینا
ا.ت: ولی.."
تهیونگ پرید وسط حرفش و گفت" بهشون رو نده...فقط همین کارو بکن"
ا.ت سرشو به علامت تایید تکون داد"
ا.ت: من میرم دوش بگیرم.
(به بزرگی خودتون ببخشید اگه بد شد)
ادامه دارد...
پارت هیجدهم:
چند ثانیه صبر کرد و بهش گفت" چرا اومدی اینجا"
تهیونگ: خوابم پرید..
ا.ت: میخوای چیزی برات درست کنم؟
تهیونگ: نه...تو برو بخواب
ا.ت: تنهایی نمیتونم بخوابم.."
تهیونگ چند دقیقه به ا.ت خیره شد...از چشماش مشخص بود میخواست چیزی رو بهش بگه"
تهیونگ: ا.ت..
ا.ت: جانم"
تهیونگ چشماشو مالید و گفت" ا.ت..برادر من چه گناهی کرده بود؟.."
ا.ت: تهیونگ ما بار ها راجب این موضوع صحبت کردیم
تهیونگ: بعضی اوقات با خودم میگم اصن حقش بود...حقش بود بمیره...تا بفهمه چه بلایی سر پدر و مادرمون اورده بود"
تهیونگ مکثی کرد و باز ادامه داد"
خدامیدونه...یه قطره اشک از چشمای من نیومد موقع مرگش...
ا.ت: میخوای ادامه ندی؟...دیگه گذشت..تموم شد
تهیونگ: هعییی...باشه
ا.ت: بیا بریم داخل...سرده هوا"
تهیونگ بدون هیچ حرفی همراه ا.ت رفت داخل"
تهیونگ: ا.ت...فردا..میریم خونه مامانمینا
ا.ت: ولی.."
تهیونگ پرید وسط حرفش و گفت" بهشون رو نده...فقط همین کارو بکن"
ا.ت سرشو به علامت تایید تکون داد"
ا.ت: من میرم دوش بگیرم.
(به بزرگی خودتون ببخشید اگه بد شد)
ادامه دارد...
۵۲.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.