رفتم تو ی به کوچه و نشستم زمین
رفتم توی به کوچه و نشستم زمین
دستمو روی قلبم گذاشتم...هنوز حرفاش داشت تو سرم میچرخید... واقعا هنوز باورم نشده بود که اون حرفارو از ته شنیدم...
چی راجب من فکر میکرد؟!
یعنی در این حد به من بی اعتماد بود؟
دیگه طرفش نمیرفتم...بس بود هرچقد دلموشکست... حتی اگه از دلتنگیش خونگریه کنم بازم نمیرم طرفش...
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که با صدای هجین سرمو اوردم بالا
+رائل
خودموپرت کردم بغلش...بغضم ترکید...
+چیشده رائل...خوبی؟برامحرف بزن لطفا
نمیتونستم حرف بزنم...
دستمو گرفت وکمکم کرد سوار ماشین بشم
+اینجانمیشه حرف زد
و خودشم نشست پشت فرمون و راه افتاد
+رائل لطفا بگوچیشده...دارم میمیرم
همه چیو براش تعریف کردم...حرفم که تموم شد گفت:
+بنظرم باید یه مدت دور از هم باشید...حالا این نظر منه تورونمیدونم
_نظر خودمم همینه...چون واقعا دیگه تحملشو ندارم
چند دقیقه بعد دم یه هتل پارک کرد و پیاده شدیم رفتیم داخل
+اینجا نمیتونه پیدات کنه...
در اتاقشو با کارت باز کرد و رفتیم داخل...
نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم
هجین چند دقیقه بعد با یه لیوان اب اومد طرفم
+بخور...لبات خشک شدن
_نمیخورم
+لج نکن دختر...
یکم از ابی که گرفته بود سمتم روخوردم
_هجین...میخوام از اینجا برم
+میریم...فقطیکم صبر کن...
با بغض گفتم:
_هجین...زل زد توچشمام...بهم گفت نمیتونم باور کنم که بینتون چیزینبوده...هرررکاری کردم حرفشوجدی نگیرم اما نشد...نتونستم
دلمو خیلی بد شکست
محکم بغلم کرد
+گریه نکن رائل...بهت قول میدم تقاص کاراشو پس میده...
چند دقیقه که گذشت خودشو ازم جدا کرد
_هجین...نکنه بفهمه اینجام..اخه نمیخوام ببینمش الان
+نه خیالت راحت باشه...من خودم که چیزی نمیگم...به جیمینم میگم به کسی چیزی نگه
_جیمین؟!
یه لبخند الکی زد و گفت
+ن...نه...منظورم یه جی بود اشتباه گفتم..
_اها.
#صدای_تو
#p58
دستمو روی قلبم گذاشتم...هنوز حرفاش داشت تو سرم میچرخید... واقعا هنوز باورم نشده بود که اون حرفارو از ته شنیدم...
چی راجب من فکر میکرد؟!
یعنی در این حد به من بی اعتماد بود؟
دیگه طرفش نمیرفتم...بس بود هرچقد دلموشکست... حتی اگه از دلتنگیش خونگریه کنم بازم نمیرم طرفش...
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که با صدای هجین سرمو اوردم بالا
+رائل
خودموپرت کردم بغلش...بغضم ترکید...
+چیشده رائل...خوبی؟برامحرف بزن لطفا
نمیتونستم حرف بزنم...
دستمو گرفت وکمکم کرد سوار ماشین بشم
+اینجانمیشه حرف زد
و خودشم نشست پشت فرمون و راه افتاد
+رائل لطفا بگوچیشده...دارم میمیرم
همه چیو براش تعریف کردم...حرفم که تموم شد گفت:
+بنظرم باید یه مدت دور از هم باشید...حالا این نظر منه تورونمیدونم
_نظر خودمم همینه...چون واقعا دیگه تحملشو ندارم
چند دقیقه بعد دم یه هتل پارک کرد و پیاده شدیم رفتیم داخل
+اینجا نمیتونه پیدات کنه...
در اتاقشو با کارت باز کرد و رفتیم داخل...
نشستم رو زمین و زانوهامو بغل کردم
هجین چند دقیقه بعد با یه لیوان اب اومد طرفم
+بخور...لبات خشک شدن
_نمیخورم
+لج نکن دختر...
یکم از ابی که گرفته بود سمتم روخوردم
_هجین...میخوام از اینجا برم
+میریم...فقطیکم صبر کن...
با بغض گفتم:
_هجین...زل زد توچشمام...بهم گفت نمیتونم باور کنم که بینتون چیزینبوده...هرررکاری کردم حرفشوجدی نگیرم اما نشد...نتونستم
دلمو خیلی بد شکست
محکم بغلم کرد
+گریه نکن رائل...بهت قول میدم تقاص کاراشو پس میده...
چند دقیقه که گذشت خودشو ازم جدا کرد
_هجین...نکنه بفهمه اینجام..اخه نمیخوام ببینمش الان
+نه خیالت راحت باشه...من خودم که چیزی نمیگم...به جیمینم میگم به کسی چیزی نگه
_جیمین؟!
یه لبخند الکی زد و گفت
+ن...نه...منظورم یه جی بود اشتباه گفتم..
_اها.
#صدای_تو
#p58
۵.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.