عشق دروغی
عشق دروغی
پارت سوم
از دید تیهونگ
جیمین=کوکککککککککککککککککک- انقد به من نگو کوچولو بچه
کوک=خب کوچولویی دیگه حتی انگشتات
جیمین=خیلی بدجنسی تو
همینجوری داشتم با هم دعوا میکردن و نامجون هم داشت برای مصاحبه تمرین میکرد همه اعضا مشغول کار بودن
واییییییییییییی
خدیااااااااااااااا
حوصلم سررفته چیکار کنم
توی فکر بودم که در خورد همه بلند شدیم و مرتب وایسادیم
که دیدم پی دی نیم با یه دختره خوشگل با پوست سفید وارد شده
که گفتش بله ایشون ترجمه گر جدید ما هستن و هر سوالی دارید ازش بپرسید و اول نامجون سروع کرد و.........
همه هربار میپرسیدن ولی من فقط داشتم نگاش میکردم چنرسن بار من و دیدو لبخند خیلی مهربونی زد
هربار که میخندید
یه حس عجیبی به آدم میداد
حسی که هیچ آدمی تاحالا به هم نداده بود
این دختر چس داره؟
کی هست؟
برای چی احساس آرامش میکنم؟
چرا من و میبینه قلبم همش تند میزنه؟
من اصلا چم شده؟
این دختر با من چیکار کرد ؟
خدایا من چم شده هوفففففففف
حدود نیم ساعت بود بیچاره داشت
برای ما توضیح میداد که آخر سر گفت....
ا/ت=ببخشید میتونم برم دسشویی
نامجون=حتما ببخشید خسته شدی
ا/ت=نه خسته نشدم
ا/ت رفت بیرون و تا رفت همه نقس عمیقی کشیدن که کوک گفت....
کوک=وایییییی خدایا چقدر مهربون چقدر باحوصله هست
جیمین=اره خیلی خوبه
شوگا=ولی خیلی خوشگل بود
کوک=خدایش خجالت نمیکشی آخه پسر بزار برسه بعد روش کراش بزن
شوگا=ببین کراش زدن دست خود آدم نیست فهمیدی یانه
کوک=خدایش راست گفتی
شوگا=معلوم که گفتم
نامجون =چقدر شما حوصله ی دعوا دارید
جیهوب=تیهونگ مشکلی داری چرا انقد ساکتی یکم نگران شدم
تیهونگ=نه هنگام چیزی نیست نگرانتم بخاطره بیش ازحد مهربون بودنت:)
جیهوب=باشه ولی ازش سوالی نداری؟منظورم ا/ت
تیهونگ=نه هیونگ ندارم ممنونم
جیهوب =باشه
همه ساکت شدن که دوباره در خورد و ا/ت آمد تو
نشست داشت برای بچه ها توضیح میداد که خواستم برم ازش سوال بپرسم که بله
شانس گرامی من ساعت کاریش تموم شد و خدافظی کرد
ای خدا آخه مردم شانس دارن منم دارم چرا آخه الان
از دیدا/ت
واییییییییییییییییییییییییییییییییی خدایااااااااااااا همه شون کنارم نشسته بودن داشتن باهم حرف میزنننننننن تیه نگ هم نگم که بیش از حد هات داشت من و نگاه میکرد خدیا خودت بهم کمک کن که یه وقت سوتی جلوشون ندم
ولی خیلی خدایش شیطونن
آخه یه صفحه رو کی صدبار توصیح میده اوففففففف
رسیدم خونه و مثل بدبختا گرفتم خوابیدم
《یک ساعت بعد》
خواب بودم که گوشم زنگ خورد
رفتم برداشتم که دیدم وایییییییییییییی ریوجین چقدر دلم براش تنگ شده بود
جواب دادم
ا/ت=الو سلام ریوجین
ریوجین=سلام ا/ت خانم خوبید؟
ا/ت=اره خوبم ممنون خودت خوبی
ریوجین=میگم ا/ت میایی اسکیت بازی کنیم توی پارک همیشگی خیل یوقت باهم نبودیم دانشگام تازه یک هفته هست تموم شده میایی
ا/ت =معلوم که میام نیم ساعت دیگه اونجا
ریوجین=-اوکی خداحفط
ا/ت=خداحفط
رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم)
رفتم تاکسی گرفتم و رفتم سمت پارک
《از دید تیهونگ》
جیمین=بچه هااااااااااا
شوگا=یاخدا من کجام ا نجا کجاست کی چی چیشده
(بدبخت سکته کرد)
جیمین=هیچی بابا ببخشید ترسوندمت میگم بریم پارک حوصلم سر رفته
کوک=فکر بدی نیست
تیهونگ=اره فکر بدی نیست
بقیه ی اعصا هم اوکی دادن و بعد کلی خواهش و التماس پی دی نیم گذاشت بریم پارک
رفتیم حدود نیم ساعت داشتیم قدم میزدیم که ا/ت دیدم همراه یه مسری عن داشت اسکیت بازی میکرد و دست همو گرفته بودن
داشتم دیونه میشدم اعصابم مثل چی خورد بوددددد
میخواستم پسر رو زیر کنم
ولی وقتی به خودم آمدن دیدم کوک بدبخت دستش از بین رفته انقدر از حرص فشار دادم
ولی برای چی من اعصابی شدم؟
واقعا من چم شده بود؟
چه اتفاقی افتاده بود ؟
که..........
پارت سوم
از دید تیهونگ
جیمین=کوکککککککککککککککککک- انقد به من نگو کوچولو بچه
کوک=خب کوچولویی دیگه حتی انگشتات
جیمین=خیلی بدجنسی تو
همینجوری داشتم با هم دعوا میکردن و نامجون هم داشت برای مصاحبه تمرین میکرد همه اعضا مشغول کار بودن
واییییییییییییی
خدیااااااااااااااا
حوصلم سررفته چیکار کنم
توی فکر بودم که در خورد همه بلند شدیم و مرتب وایسادیم
که دیدم پی دی نیم با یه دختره خوشگل با پوست سفید وارد شده
که گفتش بله ایشون ترجمه گر جدید ما هستن و هر سوالی دارید ازش بپرسید و اول نامجون سروع کرد و.........
همه هربار میپرسیدن ولی من فقط داشتم نگاش میکردم چنرسن بار من و دیدو لبخند خیلی مهربونی زد
هربار که میخندید
یه حس عجیبی به آدم میداد
حسی که هیچ آدمی تاحالا به هم نداده بود
این دختر چس داره؟
کی هست؟
برای چی احساس آرامش میکنم؟
چرا من و میبینه قلبم همش تند میزنه؟
من اصلا چم شده؟
این دختر با من چیکار کرد ؟
خدایا من چم شده هوفففففففف
حدود نیم ساعت بود بیچاره داشت
برای ما توضیح میداد که آخر سر گفت....
ا/ت=ببخشید میتونم برم دسشویی
نامجون=حتما ببخشید خسته شدی
ا/ت=نه خسته نشدم
ا/ت رفت بیرون و تا رفت همه نقس عمیقی کشیدن که کوک گفت....
کوک=وایییییی خدایا چقدر مهربون چقدر باحوصله هست
جیمین=اره خیلی خوبه
شوگا=ولی خیلی خوشگل بود
کوک=خدایش خجالت نمیکشی آخه پسر بزار برسه بعد روش کراش بزن
شوگا=ببین کراش زدن دست خود آدم نیست فهمیدی یانه
کوک=خدایش راست گفتی
شوگا=معلوم که گفتم
نامجون =چقدر شما حوصله ی دعوا دارید
جیهوب=تیهونگ مشکلی داری چرا انقد ساکتی یکم نگران شدم
تیهونگ=نه هنگام چیزی نیست نگرانتم بخاطره بیش ازحد مهربون بودنت:)
جیهوب=باشه ولی ازش سوالی نداری؟منظورم ا/ت
تیهونگ=نه هیونگ ندارم ممنونم
جیهوب =باشه
همه ساکت شدن که دوباره در خورد و ا/ت آمد تو
نشست داشت برای بچه ها توضیح میداد که خواستم برم ازش سوال بپرسم که بله
شانس گرامی من ساعت کاریش تموم شد و خدافظی کرد
ای خدا آخه مردم شانس دارن منم دارم چرا آخه الان
از دیدا/ت
واییییییییییییییییییییییییییییییییی خدایااااااااااااا همه شون کنارم نشسته بودن داشتن باهم حرف میزنننننننن تیه نگ هم نگم که بیش از حد هات داشت من و نگاه میکرد خدیا خودت بهم کمک کن که یه وقت سوتی جلوشون ندم
ولی خیلی خدایش شیطونن
آخه یه صفحه رو کی صدبار توصیح میده اوففففففف
رسیدم خونه و مثل بدبختا گرفتم خوابیدم
《یک ساعت بعد》
خواب بودم که گوشم زنگ خورد
رفتم برداشتم که دیدم وایییییییییییییی ریوجین چقدر دلم براش تنگ شده بود
جواب دادم
ا/ت=الو سلام ریوجین
ریوجین=سلام ا/ت خانم خوبید؟
ا/ت=اره خوبم ممنون خودت خوبی
ریوجین=میگم ا/ت میایی اسکیت بازی کنیم توی پارک همیشگی خیل یوقت باهم نبودیم دانشگام تازه یک هفته هست تموم شده میایی
ا/ت =معلوم که میام نیم ساعت دیگه اونجا
ریوجین=-اوکی خداحفط
ا/ت=خداحفط
رفتم لباس پوشیدم (عکسشو میزارم)
رفتم تاکسی گرفتم و رفتم سمت پارک
《از دید تیهونگ》
جیمین=بچه هااااااااااا
شوگا=یاخدا من کجام ا نجا کجاست کی چی چیشده
(بدبخت سکته کرد)
جیمین=هیچی بابا ببخشید ترسوندمت میگم بریم پارک حوصلم سر رفته
کوک=فکر بدی نیست
تیهونگ=اره فکر بدی نیست
بقیه ی اعصا هم اوکی دادن و بعد کلی خواهش و التماس پی دی نیم گذاشت بریم پارک
رفتیم حدود نیم ساعت داشتیم قدم میزدیم که ا/ت دیدم همراه یه مسری عن داشت اسکیت بازی میکرد و دست همو گرفته بودن
داشتم دیونه میشدم اعصابم مثل چی خورد بوددددد
میخواستم پسر رو زیر کنم
ولی وقتی به خودم آمدن دیدم کوک بدبخت دستش از بین رفته انقدر از حرص فشار دادم
ولی برای چی من اعصابی شدم؟
واقعا من چم شده بود؟
چه اتفاقی افتاده بود ؟
که..........
۱۴۹.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.