ملودی و اره دیشب بخاطر همین دیروقت اومدیم ولی به هرحال میدونید ...
{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ¹⁵
.
.
ملودی : و اره دیشب بخاطر همین دیروقت اومدیم ؛ ولی به هرحال میدونید چی به بهتر شدنم کمک میکنه؟
یکم فکر کرد
هالمونی : چی؟
با لحن شیطونی خیلی آروم در گوشش گفتم
ملودی : یکم ورزش صبگاهیییی
و بعد چشمکی بهش زدم . خنده ای کرد
هالمونی : آیگووو از دست تو
یهو سریع روش رو برگردوند و به سمت میزش رفت و وقتی برگشت یه پودینگ دستش بود . اونو توی دستام گذاشت و دستام رو نگه داشت
هالمونی : من زیاد از آلرژی و اینا سر درنمیارم اما میدونم هر بچه ای موقع مریضی نیاز به یه چیز خوشمزه داره تا حالش بهتر بشه . اینو از سمت من قبول کن ، باشه؟
لبخندی به مهربونیش زدم ، کاش همه آدما اینقدر ساده و پاک بودن
ملودی : وای خدا از کجا فهمیدین من عاشق پودینگم؟
لبخندی زد و دستاش رو از روی دستام برداشت
هالمونی : مگه میشه ندونم من ادما رو تو یه نگاه میشناسم
و بعد خیلی گوگولی یه چشمک بهم زد . لبخندی زدم و با گفتن " فعلا " و دست تکون دادن براش از اونجا دور شدم و به سمت باشگاه رفتم . درواقع از پودینگ اصلا خوشم نمیومد . توی آسانسور نگاهی بهش کردم ، طعمش همون طعمی بود که داهی ازش حرف میزد ؛ پس از انداختنش توی سطل زباله منصرف شدم .
وقتی ورزش کردنم تموم شد پودینگ رو از مسئول گرفتم و بالا رفتم ، ساعت پنج و نیم بود ؛ وقتی وارد اتاق شدم سمت کیفم رفتم و نوت برگی رو برداشتم ، متن کوتاهی روش نوشتم و روی پودینگ چسبوندمش
{ داهیِ عزیزم ؛ ممنونم که تا صبح کنارم بودی ، ببخشید که وقت نشد باهم صحبت کنیم تا برات توضیح بدم °~°
برای پرداخت هزینه دارو ها زودتر به مدرسه میرم تا با مدیر ملاقات کنم^-^
دوست دارِ تو ملودی ♡ }
پودینگ رو کنار بالشت داهی گذاشتم و بعد از گذاشتن کیف پولم توی کیف مدرسهم از اتاق بیرون رفتم
𝒫𝒶𝓇𝓉 ¹⁵
.
.
ملودی : و اره دیشب بخاطر همین دیروقت اومدیم ؛ ولی به هرحال میدونید چی به بهتر شدنم کمک میکنه؟
یکم فکر کرد
هالمونی : چی؟
با لحن شیطونی خیلی آروم در گوشش گفتم
ملودی : یکم ورزش صبگاهیییی
و بعد چشمکی بهش زدم . خنده ای کرد
هالمونی : آیگووو از دست تو
یهو سریع روش رو برگردوند و به سمت میزش رفت و وقتی برگشت یه پودینگ دستش بود . اونو توی دستام گذاشت و دستام رو نگه داشت
هالمونی : من زیاد از آلرژی و اینا سر درنمیارم اما میدونم هر بچه ای موقع مریضی نیاز به یه چیز خوشمزه داره تا حالش بهتر بشه . اینو از سمت من قبول کن ، باشه؟
لبخندی به مهربونیش زدم ، کاش همه آدما اینقدر ساده و پاک بودن
ملودی : وای خدا از کجا فهمیدین من عاشق پودینگم؟
لبخندی زد و دستاش رو از روی دستام برداشت
هالمونی : مگه میشه ندونم من ادما رو تو یه نگاه میشناسم
و بعد خیلی گوگولی یه چشمک بهم زد . لبخندی زدم و با گفتن " فعلا " و دست تکون دادن براش از اونجا دور شدم و به سمت باشگاه رفتم . درواقع از پودینگ اصلا خوشم نمیومد . توی آسانسور نگاهی بهش کردم ، طعمش همون طعمی بود که داهی ازش حرف میزد ؛ پس از انداختنش توی سطل زباله منصرف شدم .
وقتی ورزش کردنم تموم شد پودینگ رو از مسئول گرفتم و بالا رفتم ، ساعت پنج و نیم بود ؛ وقتی وارد اتاق شدم سمت کیفم رفتم و نوت برگی رو برداشتم ، متن کوتاهی روش نوشتم و روی پودینگ چسبوندمش
{ داهیِ عزیزم ؛ ممنونم که تا صبح کنارم بودی ، ببخشید که وقت نشد باهم صحبت کنیم تا برات توضیح بدم °~°
برای پرداخت هزینه دارو ها زودتر به مدرسه میرم تا با مدیر ملاقات کنم^-^
دوست دارِ تو ملودی ♡ }
پودینگ رو کنار بالشت داهی گذاشتم و بعد از گذاشتن کیف پولم توی کیف مدرسهم از اتاق بیرون رفتم
- ۳۶
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط