به تعداد اشک هایمان میخندیم
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
(من)چرا....دوس....دوست......دار....رم
دست از قلقلک برداشت و با خنده پرسید
(ارسلان)چی گفتی؟
خندی کردم و گفتم
(من)به شما ربطی نداره
(ارسلان)اع باش که به من ربطی نداره خودت خواستی ها
تا خواست دوباره قلقلک بده سری گفتم .
(من)اع گفتم منم دوست دارم.نفسم بند میاد میمیرم میمونم رو دستت ها.
ضربی به دماغم زد و گفت
(ارسلان)خدا نکنه کوچولو
تهدید وار گفتم
(من)یه بار دیگه بگی کوچولو من میدونم و تو
(ارسلان)مثلا یه خانوم کوچولو میتونه چیکار کنه.
با جیغ گفتم
(من)ارسلانننننننن
قهقهی زد و کنارم دراز گشید و بغلم کرد
(ارسلان)جان ارسلان
[پایان]
ممنون که تا پایان رمان با ما همراه بودید.
دیانا
(من)چرا....دوس....دوست......دار....رم
دست از قلقلک برداشت و با خنده پرسید
(ارسلان)چی گفتی؟
خندی کردم و گفتم
(من)به شما ربطی نداره
(ارسلان)اع باش که به من ربطی نداره خودت خواستی ها
تا خواست دوباره قلقلک بده سری گفتم .
(من)اع گفتم منم دوست دارم.نفسم بند میاد میمیرم میمونم رو دستت ها.
ضربی به دماغم زد و گفت
(ارسلان)خدا نکنه کوچولو
تهدید وار گفتم
(من)یه بار دیگه بگی کوچولو من میدونم و تو
(ارسلان)مثلا یه خانوم کوچولو میتونه چیکار کنه.
با جیغ گفتم
(من)ارسلانننننننن
قهقهی زد و کنارم دراز گشید و بغلم کرد
(ارسلان)جان ارسلان
[پایان]
ممنون که تا پایان رمان با ما همراه بودید.
۲.۰k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.