? This or that
This or that?
Part¹⁹
ات:یونا حالت خوبه؟ تو با نقشه بهم نزدیک شدی بعد الان داری میگی من مث خواهرت میدونی؟
ته:اون تقصیر کار نیست من بهش گفتم
ات:ته غلط کردی کیم تهیونگ
یونا لطفا بیرون باش
یونا:ولی آخه ات
ات:بهت گفتم بیرون باش
یونا:خیلی خب باشه
.....
ات:پس جناب کیم تهیونگ واسه من بپا گذاشته بودی؟
ته:نه باور کن نه
ات:پس حالا بزار من برات یه داستان بگم ولی قبلش
چجوری همش ادا در میآورد که منو تو بهم نرسیم؟اینم جزوی از نقشه بود؟
ته:نهرنبود درواقع اون ف اجدادش سه سال پیش با من تموم شد منم دیگه کاریش نداشتم
ات:اهه فاک
ات:خبب
یه دختری بود که همه ازش دور بودن خانوادش.دوستاش،فامیلاشون ولی یهو با مردی آشنا شد که کل زندگیشو تغییر داد مرد هرروز با گفتن کلمات دوست دارم و تو زندگیمی دختر رو خر میکیرد
تا اینکه بروز مرد به زندان افتاد و دختر هم افسرده
چند مدت بعد که مرد از زندان برگشت به دخترک گفت که دیگه اونو دوست نداره
حالا چرا؟
چون دستیار احمقش یسری عکس از رابطه دختر با غریبه نشون داده بود که هم خود دختر هم هر کی که میشناخت اونو رد گرده بود و میگفت اون عکس دختر نیست
دختر از خونه مرد فرار میکنه و به سمت دوستش میره دوستش هم که جاسوس از آب دراومد
حالا با این داستان بنظرت اگه واقعا خود دخترک بخواد میشه که اون مرد ببخشه؟
ته:خ..خی آره مرد بیش از هزار بار از دختر عذر خواهی گرد
ات:به من ربطی نداره
حالم بهتره میخوام برگردم خونه
ات اگه حداقل یزره تهیونگ رو بخشیده بود الان آتن هم نابود شد اخه کی سر یه عکس اینجو ی رابطش با بقیه بهم میزنه؟
☆۲ روز بعد☆
تهیونگ هر کاری میکرد ات بهش جواب مثبت نمیداد از طرفی میدونست اگه اونو بدزده ات دیگه قطعا بهش جواب رد میده پس فقط دنبالش راه میافتاد تا بتونه حداقل یخورده دل دختر روربه دست بیاره
☆ات ویو☆
دلم واسه تهیونگم تنگ شده بود دلم واسه کوچولو گفتنش و همهچیزش ولی خب من به خودم قول دادم اونو نبخشم برای همین هیچ کاری نمیتونم بکنم
سعی داشتم یه کار برای خودم پیدا کنم درسته که کارت تهیونگ دستمه ولی اونم بهش پس میدم
دختر در واقع توی راه عمارت ته بود
بعد از شنیدن زنگ در برای اهالی خونه خود تهیونگ رفت تا درو باز کنه
همونطور که داشت چشماشو میمالید گفت
ته:هوممم بازم بسته پست؟
ات:خیر اومدم کارتتون پس بدم
ته:چ...چی اها باشه مرسی ممنون
ات:خواهش میکنم
و بعد ات رفت
سلام
خداحافظ
Part¹⁹
ات:یونا حالت خوبه؟ تو با نقشه بهم نزدیک شدی بعد الان داری میگی من مث خواهرت میدونی؟
ته:اون تقصیر کار نیست من بهش گفتم
ات:ته غلط کردی کیم تهیونگ
یونا لطفا بیرون باش
یونا:ولی آخه ات
ات:بهت گفتم بیرون باش
یونا:خیلی خب باشه
.....
ات:پس جناب کیم تهیونگ واسه من بپا گذاشته بودی؟
ته:نه باور کن نه
ات:پس حالا بزار من برات یه داستان بگم ولی قبلش
چجوری همش ادا در میآورد که منو تو بهم نرسیم؟اینم جزوی از نقشه بود؟
ته:نهرنبود درواقع اون ف اجدادش سه سال پیش با من تموم شد منم دیگه کاریش نداشتم
ات:اهه فاک
ات:خبب
یه دختری بود که همه ازش دور بودن خانوادش.دوستاش،فامیلاشون ولی یهو با مردی آشنا شد که کل زندگیشو تغییر داد مرد هرروز با گفتن کلمات دوست دارم و تو زندگیمی دختر رو خر میکیرد
تا اینکه بروز مرد به زندان افتاد و دختر هم افسرده
چند مدت بعد که مرد از زندان برگشت به دخترک گفت که دیگه اونو دوست نداره
حالا چرا؟
چون دستیار احمقش یسری عکس از رابطه دختر با غریبه نشون داده بود که هم خود دختر هم هر کی که میشناخت اونو رد گرده بود و میگفت اون عکس دختر نیست
دختر از خونه مرد فرار میکنه و به سمت دوستش میره دوستش هم که جاسوس از آب دراومد
حالا با این داستان بنظرت اگه واقعا خود دخترک بخواد میشه که اون مرد ببخشه؟
ته:خ..خی آره مرد بیش از هزار بار از دختر عذر خواهی گرد
ات:به من ربطی نداره
حالم بهتره میخوام برگردم خونه
ات اگه حداقل یزره تهیونگ رو بخشیده بود الان آتن هم نابود شد اخه کی سر یه عکس اینجو ی رابطش با بقیه بهم میزنه؟
☆۲ روز بعد☆
تهیونگ هر کاری میکرد ات بهش جواب مثبت نمیداد از طرفی میدونست اگه اونو بدزده ات دیگه قطعا بهش جواب رد میده پس فقط دنبالش راه میافتاد تا بتونه حداقل یخورده دل دختر روربه دست بیاره
☆ات ویو☆
دلم واسه تهیونگم تنگ شده بود دلم واسه کوچولو گفتنش و همهچیزش ولی خب من به خودم قول دادم اونو نبخشم برای همین هیچ کاری نمیتونم بکنم
سعی داشتم یه کار برای خودم پیدا کنم درسته که کارت تهیونگ دستمه ولی اونم بهش پس میدم
دختر در واقع توی راه عمارت ته بود
بعد از شنیدن زنگ در برای اهالی خونه خود تهیونگ رفت تا درو باز کنه
همونطور که داشت چشماشو میمالید گفت
ته:هوممم بازم بسته پست؟
ات:خیر اومدم کارتتون پس بدم
ته:چ...چی اها باشه مرسی ممنون
ات:خواهش میکنم
و بعد ات رفت
سلام
خداحافظ
۵.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.