عشق تلخ
عشق تلخ
part 34
#مهراب
بعد از اینکه دنیا رو بردن اتاق عمل به بخش مراقبتهای ویژه برده بودنش...رضا میگف دنیا دو روز پیش اینجوری شد و اینا تازه بهمون گفته بودن
هممون یه استرس عجیبی داشتیم..پانیذ زیر چشاش گود رفته بود تو همین یک هفته به اندازه ۱۰ سال پیر شد..خیلی عزیز بود واسش..رفتم کنار پانیذ رو صندلی نشستم.. پانیذ سرش گذاشت رو شونم و آروم اشک ریخت..
رضا کنار در نشسته بود و با موهاش ور میرفت حال داغونش ضایع بود
#دنیا
چشامو کم کم باز کردم...اولین چیزی که دیدم نور سفید بود چون به سقف نگاه میکردم..حس میکردم یه روحم تو یه تن مرده..جون نداشتم و نمیدونستم کجام..
یهو دیدم درباز شد و چند نفر ریختن تو اتاق
چشام تار میدید میخواستم بلند شم نمیتونستم
پرستارا هی بم میگفتن:همه چشم انتظارت بودیم...خوش اومدی به ادامه زندگیت... خدا یه شانس دیگه بهت داده ها... چشام بهتر دید دیدم پانیذ و مهراب جلوی در روبروم وایسادن... دست تکون دادم واسشون...پانیذ گریه میکرد..یهو رضا با دادو فریاد اتاق گذاشت رو سرش
پرستارا :
اقای برزگر خانمتون هنوز اوکی نشدنا...رضا به حرفشون اعتنایی نکرد و اومد سمتم
محکم بغلم کرد..مونده بودم چیکار کنم..خجالت کشیدم..چون فهمید سری ازم دور شد و سر تکون داد و گف
خانم محسنی.شما ک ما رو دق دادی ک
تاوان ما این بود که فقط عاشقتان شده بودیم ای خانم دنیا؟؟
خنده ریزی کردم کردم و یهو چهرم تو هم رفت...زخم های عمل شکمم درد میکرد..تیر میکشید...
پرستارا به رضا گفتن بره بیرون تا بهم آمپول و سرم بزنن
پانیذ دل تو دلش نبود از چهره ژولیدش معلوم بود
ادامه دارد...
ای بگردم پسرممم چقد خفنههه نیگاش کنینننننن
خوبه بنظرتون تا اینجا؟؟
یکم رمانتیک کردم فک نکنین همینجا تموم میکنمااا یه عالمه برنامه چیدم....
part 34
#مهراب
بعد از اینکه دنیا رو بردن اتاق عمل به بخش مراقبتهای ویژه برده بودنش...رضا میگف دنیا دو روز پیش اینجوری شد و اینا تازه بهمون گفته بودن
هممون یه استرس عجیبی داشتیم..پانیذ زیر چشاش گود رفته بود تو همین یک هفته به اندازه ۱۰ سال پیر شد..خیلی عزیز بود واسش..رفتم کنار پانیذ رو صندلی نشستم.. پانیذ سرش گذاشت رو شونم و آروم اشک ریخت..
رضا کنار در نشسته بود و با موهاش ور میرفت حال داغونش ضایع بود
#دنیا
چشامو کم کم باز کردم...اولین چیزی که دیدم نور سفید بود چون به سقف نگاه میکردم..حس میکردم یه روحم تو یه تن مرده..جون نداشتم و نمیدونستم کجام..
یهو دیدم درباز شد و چند نفر ریختن تو اتاق
چشام تار میدید میخواستم بلند شم نمیتونستم
پرستارا هی بم میگفتن:همه چشم انتظارت بودیم...خوش اومدی به ادامه زندگیت... خدا یه شانس دیگه بهت داده ها... چشام بهتر دید دیدم پانیذ و مهراب جلوی در روبروم وایسادن... دست تکون دادم واسشون...پانیذ گریه میکرد..یهو رضا با دادو فریاد اتاق گذاشت رو سرش
پرستارا :
اقای برزگر خانمتون هنوز اوکی نشدنا...رضا به حرفشون اعتنایی نکرد و اومد سمتم
محکم بغلم کرد..مونده بودم چیکار کنم..خجالت کشیدم..چون فهمید سری ازم دور شد و سر تکون داد و گف
خانم محسنی.شما ک ما رو دق دادی ک
تاوان ما این بود که فقط عاشقتان شده بودیم ای خانم دنیا؟؟
خنده ریزی کردم کردم و یهو چهرم تو هم رفت...زخم های عمل شکمم درد میکرد..تیر میکشید...
پرستارا به رضا گفتن بره بیرون تا بهم آمپول و سرم بزنن
پانیذ دل تو دلش نبود از چهره ژولیدش معلوم بود
ادامه دارد...
ای بگردم پسرممم چقد خفنههه نیگاش کنینننننن
خوبه بنظرتون تا اینجا؟؟
یکم رمانتیک کردم فک نکنین همینجا تموم میکنمااا یه عالمه برنامه چیدم....
۱۴.۷k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.