ازدواج اجباری
پارت ۱۹
کوک:چیکار میکنی
ات:میخوام بشینم
کوک:کی گفت بشینی
ات:براش نشستن هم باید اجازه بگیرم
کوک: تو از الان به بعد خدمتکار خونمی
ات:ها
کوک:نمیفهمی چی میگم
ات:من زنتم
کوک:اون روی کاغذه،تو از الان خدمتکار عمارتی
ات:ولی
کوک:ولی نداره، اجوما(داد)
اجوما:بله پسرم
کوک:ات از الان خدمتکار خونس بهش کار هارو بگو
اجوما:ولی پسرم او....
کوک:نشنیدم بگی چشم
اجوما:چشم ، دخترم دنبالم بیا
ات:چشم(بغض)
ات ویو
دنبال اجوما رفتم بهم یه دست لباس داد یه پیرهن دکمه دار سفید و یه دامن مشکی ساده بود با تمام تلاشم بغضمو قورت دادم ولی نمیشد بعد از عوض کردن لباسام رفتم پیش اجوما
ات:اجوما لباسام رو پوشیدم
اجوما:دخترم بیا چندتا قانون بهت بگم
ات:بله
اجوما:۱_بدون اجازه ارباب بیرون نمیری
۲_ارباب هرچی گفتن باید بگی چشم
۳_باید هر روز اتاق ارباب مرتب باشه
۴_ساعت ۷صبح باید بلند باشی
۵_از دستور ارباب سرپیچی کنی تنبیه میشی
ات:اوهوم
اجوما:حالا برو ناهار رو آماده کن ارباب الان برن سرکار ساعت ۲میان
ات:بله
ات رفت آشپزخونه و مشغول درست کردن غذا شده بود همینطور که داشت غذا درست میکرد یه دختر اومد پیشش
هانول:سلام
ات:سلام
هانول:میشه باهم دوست بشیم بهت میاد دختر خوبی باشی
ات:بله حتما
هانول:اسم من هانوله
ات:خوشبختم اسم منم ات هستش
هانول:تو مگه زن ارباب نیستی پس چرا بین خدمتکارا داری کار میکنی
ات:دستور ارباب
اجوما:دخترا انقدر حرف نزنید کاراتون رو کنید
ات و هانول :بله اجوما
همینطور که ات و بقیه خدمتکارا داشتن کار میکردن در عمارت باز شد و یه دختر با لباس باز سفید و سیاه آرایشی غلیظ وارد عمارت میشه
دختره:هوی پیر خرفت
اجوما:سلام خانم کاری داشتید
دختره:ارباب کجاست
اجوما:سرکاره
ات در گوش هانول
ات:اون کیه
هانول:اون دوست دختر اربابه
ات:پس چرا اینطوره
هانول:همهی ما میدونیم که اون هرزس ولی به ارباب میگیم مارو تنبیه بدی میکنه
مجبوریم باهاش بسازیم و بهش حرف نزنیم
ات:اوهوم اسمش چیه
هانول:اسمش جیا
جیا خطاب به ات
جیا:هوی تو بیا اینجا
ات:با منید
جینا:آره
ات رفت پیشش که جیا
____________________________________
۶۵۵تایی بشیم
حمایت کنید لطفا
کوک:چیکار میکنی
ات:میخوام بشینم
کوک:کی گفت بشینی
ات:براش نشستن هم باید اجازه بگیرم
کوک: تو از الان به بعد خدمتکار خونمی
ات:ها
کوک:نمیفهمی چی میگم
ات:من زنتم
کوک:اون روی کاغذه،تو از الان خدمتکار عمارتی
ات:ولی
کوک:ولی نداره، اجوما(داد)
اجوما:بله پسرم
کوک:ات از الان خدمتکار خونس بهش کار هارو بگو
اجوما:ولی پسرم او....
کوک:نشنیدم بگی چشم
اجوما:چشم ، دخترم دنبالم بیا
ات:چشم(بغض)
ات ویو
دنبال اجوما رفتم بهم یه دست لباس داد یه پیرهن دکمه دار سفید و یه دامن مشکی ساده بود با تمام تلاشم بغضمو قورت دادم ولی نمیشد بعد از عوض کردن لباسام رفتم پیش اجوما
ات:اجوما لباسام رو پوشیدم
اجوما:دخترم بیا چندتا قانون بهت بگم
ات:بله
اجوما:۱_بدون اجازه ارباب بیرون نمیری
۲_ارباب هرچی گفتن باید بگی چشم
۳_باید هر روز اتاق ارباب مرتب باشه
۴_ساعت ۷صبح باید بلند باشی
۵_از دستور ارباب سرپیچی کنی تنبیه میشی
ات:اوهوم
اجوما:حالا برو ناهار رو آماده کن ارباب الان برن سرکار ساعت ۲میان
ات:بله
ات رفت آشپزخونه و مشغول درست کردن غذا شده بود همینطور که داشت غذا درست میکرد یه دختر اومد پیشش
هانول:سلام
ات:سلام
هانول:میشه باهم دوست بشیم بهت میاد دختر خوبی باشی
ات:بله حتما
هانول:اسم من هانوله
ات:خوشبختم اسم منم ات هستش
هانول:تو مگه زن ارباب نیستی پس چرا بین خدمتکارا داری کار میکنی
ات:دستور ارباب
اجوما:دخترا انقدر حرف نزنید کاراتون رو کنید
ات و هانول :بله اجوما
همینطور که ات و بقیه خدمتکارا داشتن کار میکردن در عمارت باز شد و یه دختر با لباس باز سفید و سیاه آرایشی غلیظ وارد عمارت میشه
دختره:هوی پیر خرفت
اجوما:سلام خانم کاری داشتید
دختره:ارباب کجاست
اجوما:سرکاره
ات در گوش هانول
ات:اون کیه
هانول:اون دوست دختر اربابه
ات:پس چرا اینطوره
هانول:همهی ما میدونیم که اون هرزس ولی به ارباب میگیم مارو تنبیه بدی میکنه
مجبوریم باهاش بسازیم و بهش حرف نزنیم
ات:اوهوم اسمش چیه
هانول:اسمش جیا
جیا خطاب به ات
جیا:هوی تو بیا اینجا
ات:با منید
جینا:آره
ات رفت پیشش که جیا
____________________________________
۶۵۵تایی بشیم
حمایت کنید لطفا
۲۸.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.